سنخشناسی وبر از رهبران، چرخش نخبگان پارتو و نظریه نوسان آونگ گلنراز تسلیم شدن جامعه مسلمان، تحت تأثیر ابنخلدون بوده است. این درواقع تراژدی است که علم جامعهشناسی یا انسانشناسی بعد از ابنخلدون، توسط مسلمانان دیگر توسعه نیافت و ابنخلدون از این منظر تنها نیست. بیرونی، ابن بطوطه، مسعودی و چند نام دیگر نیز وجود دارد.
از میان این افراد شاید ابوریحان بیرونی(973-1048) سزاوارترین فرد برای عنوان پدر انسانشناسی باشد.(من این مطلب را در مقالهای با نام«بیرونی:اولین انسانشناس»1984 بیان کردم). اگر انسانشناسی علمی مبتنی بر مشاهده طولانی مشارکت کنندگان فرهنگهای دیگر با استفاده از دادههای جمعآوری شده همراه با بیطرفی ارزشی و تجزیهوتحلیل بیطرفانه با بهکارگیری روش تطبیقی است، پس درواقع بیرونی انسانشناسی با بالاترین استانداردهای معاصر است[1]. کار او بر روی هندوها –در کتاب الهند-هنوز هم یکی از مهمترین کتابهای منبع برای مطالعات جنوب آسیا باقی مانده است. حساسترین و باهوشترین دانشمندان هندو معاصر، از جمله سختگیرانهترینشان مانند نیراد چائوداری[2] نقل قولهای او را تأیید کردهاند(1965). بنابراین تقریباً هزار سال قبل از مالینوفسکی و گیرتز، بیرونی علم انسانشناسی را ایجاد کرد. در نتیجه، مطالعه جوامع بهوسیله مسلمانان با جامعهشناسی یا انسانشناسی اسلامی علم جدید یا غربی نیست.
تعریف انسانشناسی و تبیین انسانشناسیاسلامی
ممکن است ما انسانشناسیاسلامی را کموبیش بهعنوان مطالعه گروههای مسلمان به وسیله پژوهشگران متعهد به اصول جهانی شده اسلام -انسانیت، دانش، تحمل دیگری-مربوط به مطالعات قبیلهای روستاهای کوچک بهویژه در قالبهای بزرگتر ایدئولوژیک و تاریخی اسلام، تعریف کنیم. اسلام در اینجا نه بهعنوان الاهیات بلکه بهعنوان جامعهشناسی منظور است. بنابراین، تعریف حاضر، مانعی برای مطالعه جوامع غیرمسلمان به وسیله انسانشناسی اسلامی نیست.
ابتدا باید برخی از نقاط مفهومی روشن شود. جهانبینی انسانشناس مسلمان چیست؟ بهصورت ایدهآل، نظم دادن به زندگی فرد مسلمان مطابق با خواست خدا است. اما ممکن است در واقعیت چنین نباشد. آیا او جامعه را همچون انگیزههایی متمایل به انجام خواست خدا میبیند یا نه؟ اگر چنین است، مسلمانان باید برای تطابق واقعیت با ایدهآل تلاش کنند.
اجازه دهید این سؤالات را در چهارچوب دو موضع اصلی نظری- که گاهی اوقات باهم تداخل دارند- در علوماجتماعی غربی مطرح کنم. این تقسیمبندی میان فردگرایی روششناختی و کلگرایی روششناختی است. بهطور خلاصه، فردگرایی، انسان را در جامعه به مثابه عاملی که حداکثرسازی و بهینهسازی میکند، مورد بررسی قرار میدهد. تعامل اجتماعی بهعنوان مجموعهای از معاملاتی است که در آن ارزشها بهدست میآیند و از دست میروند و در ذهن افراد ثبت میشوند[3].
از سوی دیگر، کلگرایی دیدگاهی است که انسان را همچون انگیزههایی که توسط اقتصاد و جامعه پیکربندی شده است و فراتر از افراد هستند، نشان میدهد. این تقسیمبندیها متصلب نیستند و توسط مکاتب مختلف انسانشناسی پیچیدهتر شدهاند.
چنین بحثهایی باید به پرسشهای علمی، به منظور کشف پویایی جوامع، تبدیل شوند. این بحثها برای جوامعی که پویا هستند و پژوهشها در باب پدیدههای اجتماعی به سمت تحلیل آنها نبوده، تنها به تمرینات علمی، تقلیل یافتهاند.
بههنگام تحلیل عامل اجتماعی مسلمان، کدام چهارچوب قابل اجراست؟ آیا او همچون فردی رفتار میکند که تنها ارزشهای بهدست آمده و از دست رفته را در ذهن شخصیاش ثبت میکند؟ یا او همچون کسی است که به پیکربندیهای اجتماعی که او بخشی از آن است، واکنش نشان میدهد؟ ما برای مسلمانان رویکرد دوم را پیشنهاد میکنیم.
اسلام به ما میآموزد که با محیطمان که دغدغه اصلی بشر است تعامل کنیم و روابط ما با مردم(که افراد و گروهها را در بر دارد) خصیصه اصلی محیط ما است. بنابراین اسلام، یک دین اجتماعی است پیامدهای این مسئله برای مسلمانان مشخص است. او بخشی از امت و جامعه است که به آن وفادار است و این امت و جامعه برای او هویتاجتماعی فراهم میکند. بهصورت ایدهآل، او تا حدودی به گروه بلافصلی متعلق است و در بخشی وسیعتر به امت تعلق دارد.
برای مسلمانان، قوانین ازدواج، ارث و نشانههای عمومی اسلام-شامل جزئیات خصوصیتر رفتارانسانی- به صراحت پیریزی شدهاند. سازمان جامعه و رفتار اعضای آن از پیش تعیین شده هستند. بنابراین برای مسلمانان، مشکلات و معضلات این جهان تخفیف یافته است. رسالت انسان این است که جامعه را با دستورات خدا تطبیق دهد. در نتیجه مناظره میان مکتبهای فکری مختلف تنها به تمریناتی علمی تبدیل میشود.
خدا زندگی را برای تمسخر نیافریده است. این مبارزهای است برای بهتر شدن انسان، بهمنظور بهبود کیفیت اخلاقی زندگی مختصر ما بر روی کره زمین. مبارزه (جهاد) برای انجام چنین کاری باید حفظ گردد.
مسلمانان بخشی از جامعه بهعنوان امت باقی میمانند. ابراز بیشازحد تمایلات جاهطلبانه فردی نارضایتی از جامعه را تحریک خواهد کرد. نمیتوان گفت افراد قانون شکنی نمیکنند یا بهشیوهای کاملاً غیراسلامی رفتار میکنند. اما ما به گروههای مسلمان اشاره داریم و نه افراد. این اخلاق اجتماعی در تقابل با غرب است که در آن انسان فرد اول و آخر است. سیاست، تجارت و حتی زندگی خصوصی در غرب ابزار این فردیت است. همین تضاد است که گاهی اوقات برای دو تمدن که از دو دیدگاه متفاوت مسایل کلیدی خاصی را میبینند، مشکلاتی را ایجاد میکند.
چگونه مسلمانان میتوانند موضوع انسانشناسی اسلام را بهعنوان مسلمانان مؤمن تبیین کنند؟ علی شریعتی تلاش کرده تا این پرسش را پاسخ دهد: دین بهمثابه جاده یا مسیری است که از گل به خدا میرسد و انسان را از تنبلی، رکود و جهل و زندگی پست خاکی و شخصیت شیطانی بهسمت بلندی، حرکت، بصیرت، زندگی معنوی و شخصیت الهی انتقال میدهد. اگر در انجام این کار موفق شود، بنابراین، آن دین حق است. اما اگر موفق به این کار نشد، مسیر را اشتباه انتخاب کرده یا استفاده غلطی از راهراست کرده است.
من استدلال میکنم انسانشناسی میتواند در روشن کردن راه راست کمک کند. اما مشکل اصلی متعادل نبودن انتخابهاست که البته به آنها میپردازیم.
سوگیری انسانشناسیغربی و تحلیل جامعهسلامی بر اساس همین نگرش
دو اسطوره در باب وضعیت زنان که مربوط به جهان اجتماعی مسلمانان است وجود دارد که همچنان تأمین کننده مواد برای حمله به مسلمانان است، (فقدان حقوقبشر و سرکوب زنان که ناشی از چند همسری در این جوامع است) و دیکتاتوری، هرجومرج و استبداد که در سیاست مسلمانان ادامه یافته است (برای نمونه نسخهی کتابی از استبدادشرقی ویتفوگل که تصویر مسجدی بر روی جلد را نمایش میدهد1981 ما بارها مشاهده کردهایم، که انسانشناسان اغلب چگونه مسئلهی دوم را در ادراکشان از زندگیسیاسی مسلمانان منعکس میکنند. دیدگاه اول کمتر توسط انسانشناسان مرد که دسترسی کمتری بهزنان مسلمان داشتهاند بهعنوان متون تحقیقی تبلیغ شده است. احکام جزیی دین یا آدابورسوم برای تمسخر اسلام، اغراق شدهاند. فیالمثل، مسلمانان از خوردن گوشت خوک منع شدهاند، بهعنوان اینکه این غذا حلال یا پاک نیست. بسیاری حیوانات دیگر نیز ناپاک یا حرام در نظر گرفته شدهاند. این یکی از شناخته شدهترین ویژگیهایی است که توسط غیرمسلمانان در مورد مسلمانان شناخته شده است. یک دستور اجتماعی جزیی به یک موضوع مهم کلامی تبدیل شده است. (تابو خوک در میان مسلمانان به تازگی موضوع بحث علمی در انسانشناسی معاصر بود) این ممنوعیت موضوع کاریکتورها و طنزها شد. این موضوع تبدیل به یکی از نمادهای تقسیمات میان غربیها (خوکخوار) و مسلمانان (خوک نخور) جهان شد.
راه حل انسانشناسیاسلامی و مسئلهی چند اسلامی یا تک اسلامی
انسانشناسیاسلامی چه موضع روشمندی را برای مقابله با این مسایل اتخاذ کرده است؟ یک پاسخ – و شاید سادهترین راه-التقاطی بودن است. اما التقاطگرایی محکوم به شکست است، بهدلیل وجود اینکه تنها یک جهت اکتشافی برای حرکت وجود ندارد، بلکه راههای زیادی هست. ما باید آنچیزی را انتخاب کنیم که شریعتی «راه راست» مینامد.
پیشنهادی توسط انسانشناسانمسلمان وجود داشته است مبنی بر اینکه یک اسلام وجود ندارد بلکه چندین اسلام وجود دارند[4] پیشنهادی که مورد قبول انسانشناسانغربی قرار گرفته است[5]. من با این پیشنهاد موافق نیستم. تنها یک اسلام وجود دارد و تنها یک اسلام میتواند وجود داشته باشد، اما چندین جامعهی مسلمان وجود دارد. ما نباید اسلامهای متعدد قایل شویم اما باید تلاش کنیم تا بسیاری از جوامع مسلمان را در درون چهارچوب یک اسلامجهانی قرار دهیم.
در مقالهای که چند سال پیش نوشتم، استدلال کردم که دیدگاه رمانتیکی که در مورد قبایل درنتیجه برخورد استعماری ایجاد شده است، غلط است[6]. دیدگاهی که مشکلات واقعی قبایل را در رویارویی با چالشهای نظامی با قدرت امپراطوری بهحساب نمیآورد. فیالمثل، برای پشتونها در مناطق قبیلهای هیچ داستان عاشقانهای در نبرد با بریتانیاییها وجود نداشت. سیمهای خاردار و بمباران غیرنظامیان پیروزی دوستان نبود. برای پشتونها تنها نبردی پایانناپذیر برای حفظ دین و آزادی باقی مانده بود.
بحث میان بررسی رمانتیک گروههای قیبلهای یا کوچنشین در مقابل کسانی که آنها بهصورت واقعی میبینند همچنان در انسانشناسی مدرن ادامه دارد. بادیهنشینان عربستان سعودی یک نمونه معاصر را فراهم میکنند. لنکستر[7] انگلیسی، بادیهنشینان را همچون وحشیان نجیب، با مجسم کردن فضایل صحرا، میبیند (1980, 1981)، در مقابلش کول[8](1975) انسانشناس آمریکایی – یکی از معدود انسانشناسانغربی که امکان کار میدانی در عربستان سعودی را یافت-وجود دارد. روشنفکران مسلمان نباید لزوما مأمن دیدگاه رومانتیک به قبایل باشند. برای آنها اسلام – و فرهنگ اسلامی-در شهرها واقع شده است[9]. مردم قبایل نمیتوانند در قرن بیستم نادیده انگاشته شوند یا طرد شوند؛ آنها نمیخواهند جدا از دولت باشند بلکه بخشی از آن هستند.
برای فهم بهتر سازمان و ساختار اجتماعی قبایل ملوکالطوایفی با اشاره به پشتونها من یک طبقهبندی آزمایشی، پیشنهاد کردهام[10]. جامعه پشتونها ممکن است که به دو دسته مجزا تقسیم شده باشد. هر دسته توسط یک مفهوم کلیدی نماد پردازی شده است. در یکی با Nang (ناموسی) و در دیگری با Qalang (اجاره و مالیات). Nang و Qalang دو نماد اصلی مؤثر و برانگیزاننده در جامعه هستند. جامعهیNang تا حدزیادی در مناطق قبیلهای است که بدون رئیس، مساوات طلب هستند و در مناطقی با تولیدکم قرار گرفته است. جامعه Qalang ردهبندی شده و باسواد است و وابسته به املاک بزرگی است که آبیاری میشوند. Qalang برتری را ایجاد کرده است و دارای نقشهای اجتماعی است. این دستهبندیها برای بررسی کردن گروههای مسلمان در جاهای دیگر نیز مفید است[11].
در مطالعهای جدید، این موضوع را مطرح کردم که نمیتوان سطح کلان یک جامعه -دودمانها، ارتش، منابع و امورمالی- را بررسی کرد، نمیتوان روستای انسانشناختی نمونهای را بررسی کرد اما در عوض میتوان سطح متوسطی از یک ده را بررسی کرد. در این سطح، سه مقوله کلیدی و متمایز از تعاملات جامعه وجود دارد: نمایندگان حکومت مرکزی(اعم از نظامیان و اداریها)، رهبران سنتی (بر اساس زمین یا طایفه) و رهبران دینی(معمولا روحانیون). ممکن است ما برای این منظور، الگوی اسلامی منطقهای بسازیم.(در اینجا اسلام به معنایی جامعهشناختی و نه الاهیاتی، فهم میشود). بهصورت خاص نقشهایی همچون روحانیون، باید بادقت کامل توسط محقق فهم و مطالعه شوند. در حال حاضر ما دو تصویر مجزا از روحانیون داریم. یکی برگرفته از نمونههای اولیه غربی، «روحانی متحجر» که از سواتها تا سودان است. تصویری از متعصبها که در بریتانیا رشد کرده، روحانیونی که در برابر آنها ایستادگی کردند زمانیکه گروههای دیگر به آرامی در برابر آنها تسلیم شده بودند. تصویر دیگر چهره مقدسی است که از خطا مبراست همانیکه توسط نویسندگان مسلمان مطرح شده است. اما حقیقت جایی در میان این دو است[12]. در این سطح منطقهای است که ما میتوانیم آنچه در جامعه مسلمانان شکل میگیرد را پیشبینی و پیشگویی کنیم. الگوی منطقهای اسلامی میتواند ما را برای انجام چنین منظوری کمک کند.
ادراکی همچون ادراک انسانشناسان شرقشناس سؤال اساسی را در مورد انسانشناسی مطرح میکند. آیا یکی از کارکردهای انسانشناسی این است که همچون پلی میان سیستمهای فرهنگی متفاوت عمل میکند و ما را در فهم دیگران و در نتیجه خودمان، یاری میرساند؟ اگر چنین است، ادراکی همچون ادراک بارث، ممکن است بهترین ماده برای ساخت این پل نباشد. برخی انسانشناسان جهانسومی استدلال میکنند که برای ساخت هر پلی خیلی دیر شده است[13].با این حال تجزیهوتحلیل علمی انسانهایی که به استکبار فرهنگی حساس هستند به مهملات علمی بدل شده است.
انسانشناس در برخی روشها همچون سفیری از جهان خودش به روستایی است که او مطالعه میکند. او نهتنها گروههای بومی را با جهان خودش تفسیر میکند بلکه همچنین جهان خودش را با فرهنگ آنها تفسیر میکند. اگر او از روابطش آگاه نباشد ممکن است مشکلاتی را برای دانشمندان اجتماعی که میخواهند در آینده بر روی منطقه یا کار او تحقیق کنند، ایجاد کند. سؤالی در رابطه با این موضوع مطرح میشود اینکه آیا انسانشناسی خوب-حداقل از دیدگاه بومیان-انسانشناسی همدردانه است؟ الزاما نه. انسانشناسان باید جامعه را آنگونه که هست و نه آنگونه که باید باشد، ثبت کنند. البته من فکر میکنم که انسانشناسی ضرورتاً باید منصف باشد نه همچون زگیلهایی بر روی صورت جامعه که نیاز به برطرف کردنش داشته باشند. به همین دلیل است که ما امروزه کتاب ایوانس پریچارد با نام (Sanusi of Cyrenaica) را میخوانیم و آن را تحقیقی عادلانه میدانیم اگر چه توسط کارمندی استعماری در یک نسل قبل نوشته شده است. فهم برخی فضایل انسانها مخصوصاً دیدن آنها بهعنوان یک انسانشناس همراه با تحلیلهای علمی برای رشتهی انسانشناسی مهم است.[14]
شایان ذکر است که انسانشناسی بهعنوان یک رشته هنوز در جهان اسلام در حال رشد است. جایگاه انسانشناسان مسلمان جایگاهی متوسط است. دو نمونه برجسته نوریلمان[15]از ترکیه و امتیاز احمد[16] از هند هستند. نور موضوعی تقریباً منحصر بهفرد یعنی روستایی بودایی در سریلانکا را مطالعه کرده است. او منحصر بهفرد است چرا که برای اولین بار در جهاناسلام معاصر مشاهده کرده و در عوض مورد مشاهده نبوده است. امتیاز احمد مسلمانان هندوستانی را که خودش جزو آنها است را مطالعه کرده است. او مشکلات جامعهشناختی در مواجهه با مسلمانانهند بهویژه تعامل مداوم با سیستمفرهنگی وسیعتر هندویان را نشان داده است. کار او در مورد رشد کاست در میان مسلمانان است.[17]
روشنفکر مسلمان در مواجهه با جهان امروز، گاهی اوقات دچار ناامیدی میشود. در این صورت او بد تجهیز شده است. او باید آسیبپذیری را در خود کاهش دهد. او میان دو دنیا، یکی مرده و دیگری ناتوان از زاده شدن، سرگردان است. زخمهای او تا حدزیادی نتیجه کار خودش است. ریشهی ضعف فکری او در قرنبیستم ناشی از ناتوانی او در تطبیق دادن شرایط با اسلام است.
هدف انسانشناسی در حرکت از موقعیتهای خاص به موقعیتهای عمومی برای ترسیم نتایج جهانی از موقعیتهای خاص است. اگر اینچنین است، آیا انسانشناسیاسلامی تنها مخصوص اسلام یا مسلمانان است؟ نه این درسی است که ما از اعتبار روششناختی بهطور خاص برای سیستمهایدینی جهان و سیستمهایفرهنگی جهانسوم بهطور عمومی میگیریم.
ب: جوامع مسلمان
اجازه دهید تا بهطور خلاصه به ارایه طبقهبندیای از جوامع مسلمان–نشاندادن مدلها همراه با ویژگیها- بر پایه توالیهای تاریخی سازمان و ساختار اجتماعی اقدام نمایم. طبقهبندی جوامع مسلمان، انواع ساختارها و در نتیجه پیچیدگی مشکلات را، نشان خواهد داد. این مدلها بهصورت کلی یک توالی زمانی متناظر با دورههای گسترده در تاریخ اسلام را ارایه میکنند. اما این دستهبندیها، نه کامل و نه غیرقابلانکار، هستند. این طبقهبندی صرفاً نقطه شروعی برای یک بحث جامعهشناختی درباره انسانشناسی اسلامی است.
ابتدا مدل بسیار قدیمی (اولیه)که با اوایل اسلام مرتبط است و تا امروز ادامه یافته است و آن «قبایل ملوکالطوایفیاسلامی» است. این دستهبندی ممکن است شامل بادیهنشینها، بربرها، و پشتونها شود. این قبایل از شمال آفریقا تا شمالغرب پاکستان گسترده شدهاند اما این مدل برای آنها قابل تطبیق است و از بسیاری جهات بههم شبیه هستند. از نظراحساس هویت قبیلهای و فهم نشانهی قبیلهای بسیار توسعهیافته هستند و دنیای آنها با جایگاه فرد در منشور شجرهنامهای، شناخته میشود. شاید حدیث معروف پیامبر اکرم(ص) که در آن هشدار دادهاند که هیچ برتری نسبی در اسلام وجود ندارد ناشی از آگاهی ایشان از این شکل سازمان اجتماعی باشد. در نتیجه اسلام، فراتر از وفاداری قبیلهای است.
دسته دوم مدلی را نشان میدهد که ممکن است مدل «عثمانی» یا «اردوگاهی» اسلامی، نامیده شود که در تضاد شدید با مدل قبلی است. از نظر تاریخی، این مدل دوران اوج تاریخ اسلام است. عثمانیها به راهحلی دست یافتهبودند که بهصورت منظمی مشکل قبیلهای را حل میکرد. آنها مدیرانی را از بخشی از امپراطوری خودشان انتخاب میکردند و بهآنها مسؤلیتهایی در نقاط دور میدادند. در نتیجه وفاداری به خویشان یا سرزمین قبیلهای حذف شد. این مدیران تنها در خدمت امپراطوری بودند. تا جاییکه دیگر امپراطوریهای بزرگ اسلامی، همچون صفویه و مغولها نیز، از مدل عثمانیها استفاده میکردند.
مدتها پیشتر از مدل عثمانی، تمدنهای اسلامی رودخانههای بزرگ وجود داشتند. این تمدنها در کنار رودخانههای سند، دجله و نیل جوامع و سلسلههایی را با ویژگیهای شکوه و جلال، کاخها، ارتشهای دایمی و بوروکراسی گسترده، تولید کردند. گاهی اوقات ظهور و افول آنها با امپراطوریهای اسلامی که در بالا ذکر شد همزمان بود و گاهی اوقات نه. یکی از جنبههای این تمدنها «استبداد شرقی» نامیده شده است[18]. با روند کند تجزیه، جوامع اسلامی، قدرتهایغربی به گسترش دادن استعمار و بازارهایشان در این سرزمینها اقدام کردند.
دسته چهارم(که درطول دو قرن گذشته وجود داشت) ممکن است «اسلام تحت امپریالیسم غرب» نامیده شود. غرب مسلمانان را فتح و استعمار کرد. در این مرحله تلاش شد تا تصویر اسلام همچون تصویری راکد و منحط ساخته شود. جالبتر آن که همراه با درهمشکستن و بیاعتبار کردن مراکز اسلامی، تلاش شد تا جوامعی جایگزین ساخته شود.
یکی از نمونههای مشهور این مسئله، ماجرای مستعمرهنشین پنجاب در اواخر قرن گذشته است. مدلی از نظمدهی جدید در جنوب آسیا. زمینهای بکر به مهاجران داده شد اما در عوض طرح کاستی و ساختاریروستاها در جنوبآسیا، بازتاب داده شد. چائودری[19] یا کدخدا[20] رییس روستا شد. در مرتبهای پایینتر از او، افراد چاروادار[21] مسلط یا قمها[22] (وابسته به قبیله بااصلونسب) بودند. در پایین این نردبان پیشهوران[23]-گروههای شغلی-مانند نجارها و آرایشگران بودند. روحانی مأمور مذهبی بود که نماد کارکرد اسلامی در جامعهی روستایی بود و عامدا بهنشانهی تحقیر در میانطبقه پیشهوران قرارداده شده بود. این طبقهبندی بهروشنی برای تمام حکومتهای اسلامی ساخته شده بود. روحانی، مردی که پیشنماز مسلمانان در مسجد بود، بهوضوح تابع چائودری یا کدخدای روستا که توسط انگلیسیها انتخاب میشد، بود. شاید به علت ناتوانی انگلیسیها دراعمال خشونت بادسته کاملاً متفاوت روحانیون بود، که به شورشهایی در سرتاسر امپراطوری، منجر شد. انگلیسیها رهبران شورشهای اسلامی را باعنوان متعصب محض، طرد کردند. «عالمان متحجر» برچسب راحتی بود که امپراطوری برای توضیح رهبران مسلمان از سودان تا سوات بهآنها زده بود. تا امروز روحانیون ارتباط خود را با پیشهوران روستا متزلزل نکردهاند. (فیالمثل، گرفتن سود سالانه بهعنوان حقوق[24])
در این مرحله از تاریخ، روحانیون تبدیل به استعارهای برای اسلام شده بودند جایگاهشان در سلسله مراتب روستا بازتابی از سرگذشت خود و دینشان بود.
«ظهور دوباره اسلام» مدل پنجم و معاصر اسلام است. شاید بهترین نماد ظهور دوباره اسلام در جهان معاصر مسلمانان بهوسیله پاکستان انجام گرفته که در لحضاتی همراه با شکوه و در لحضاتی همراه با درد، بوده است.تأسیس پاکستان خود نماد زندگی و تجدید حیات اسلام بوده و قدرت بسیج پیروان را نشان میدهد. نام پایتخت آن اسلام آباد- اقامتگاه اسلام - بیشتر نمادی از خودآگاهی بهسرنوشت است. شکست، تحقیر و فیزیکی پاکستان در سال 1971 علامتی از مقابله با فشاری بود که با ابزارهایی از فشار و قدرت توسط دشمنان فعالیتهای اسلامی تولید شده بود.
در این مرحله است که گذشته قریب گاهی اوقات مجددا مورد بررسی قرار میگیرد و گاهی اوقات رد میشود. فیالمثل، لیالپور[25]که یکی از شهرهای بزرگ پنجاب است، بعد از حکومت انگلستان بر شبه قاره هند، لیال نامیده شد -که به قبل آن اشاره داشت-مانند نام گذاری مجدد فیصلآباد بعد از محبوبیت شاه فیصل در عربستان.
اما شاید ایران به عنوان نماد زندگی اسلامی بر پاکستان پیشی گرفته است. بااینحال، هنوز زود است که در مورد موقعیت ایران اظهار نظر کنیم. دههی 1970 دههی ظهور دوباره اسلام بود- و پیشبینی میشود که دههی 1980 نیز اینچنین باشد-این مدل پویا و هیجانانگیز است و قابلیتهای غیرقابلپیشبینی دارد.
اما تاریخ اجتماعی مسلمانان تنها شکست و پیروزی نیست و همهی جوامع مسلمان قبایل و سلسلهها نیستند. جامعهی مسلمانان همچنین با ویژگیهای شهرها و تجارت (که جریانهایی برای گسترش اسلام در مناطق دوردست جنوبشرقآسیا بودند). و باحضور گروههای اقلیتی قوی در تایلند، چین، روسیه و هندوستان، نیز مشخص شدهاند.
این تصادفی نیست که در جهانغرب، اسلام همچنان ضعیف است. تنها گروههای اسلامی کوچکی در اروپایغربی، شمال و جنوب آمریکا، استرالیا و جنوب آفریقا وجود دارد. محدوده اصلی اسلام آسیا و آفریقا است.
در طول قرن گذشته جهاناسلام بهندرت آرامش داشته است. درون آن به طور مداوم چاشهایی وجود داشته که خود را تجدید میکردند. رهبران دینی در قلب عربستان ظهور کردند[26] همچون محمدبنعبدالوهاب[27] و سیدیالحسن لیوسی در مراکش. بهغیراز رهبرانی که سعی در اصلاح مسلمانان از درون داشتند، اولین وظیفه آنان به چالش کشیدن دشمنان اسلام بود. از طریق رهبران دینی بالغ، چالشها و درگیریهایی با نیروهای دشمن اسلام ظهورکرده است. در قرن گذشته در جنوب آسیا، سید احمد بارلوی در جایی که اکنون پاکستان جدید است و حاجشریعالله در بنگال برای انجام جهاد، ظهور کردند. بعدتر در همین قرن مهدی در سودان، سانوسی در سیرینایکا[28] و روحانیای در میان سواتها پدیدار شدند و مسلمانان را بر اساس اسلام سازمان دادند و برای حفظدین و فرهنگ خودشان علیه نیروهای امپریالیستی، نبرد کردند.
امروز جامعه مسلمان دوباره در حال حرکت است. قبایل و گروههای روستایی در جهاناسلام، امروزه در حال تغییر هستند و باسرعت به تغییر ادامه میدهند.
وبر بر نقش اخلاق پروتستان در موفقیت داستان سرمایهداری مدرن تأکید کرده است. او کار برای خود، صرفهجویی و ریاضت را برای ایجاد پایههای جامعه سرمایهداری ترکیب کرده است. اما در بخشهایی از جهاناسلام، اکتشاف نفت ناگهان ثروت جدید و بیاندازهای را به ارمغان آورده است.این ثروت بهوسیله نیروهایی که داخل ساختار جامعه نیستند، تولید شده است. جامعه بهعنوان نتیجه تغییرات اقتصادی که بیرون باقی میمانند، شروع به تغییر کرده است. تنش ناشی از این تغییرات میتواند شدید باشد، مگر اینکه، اولا انسانشناسان وضعیت اجتماعی را تحلیل کنند و ثانیا رهبران جوامع از این دانش استفاده کنند. در اینجا مطالعات انسانشناختی نیز میتواند به ما در درک صحیح فرآیندهای تغییر یاری رساند.
ج: جامعه در زمان پیامبر اکرم(ص)
زمانیکه رهبران مسلمان در مورد ایجاد جامعه ایدهآل مسلمان معاصر صحبت میکنند، به چه معنی است؟ برای کمک در ساختن این جامعه، ممکن است ما به منشاء جامعه ایدهآل مسلمانان در زمان رسول الله رجوع کنیم. اما آیا ما درکی روشن یا حتی تصویری از این مدل داریم؟ آیا ما بخشهای گوناگون اتصالات درونی ساختار این جامعه را میشناسیم؟ ما باید بهوضوح- و از طریق مدلهای جامعهشناختی- در مورد خانواده، مناسکگذار، منشور شجرهشناختی مربوط به مسایل درون همسری و برون همسری، نقش بزرگان و نشانههای عمومی رفتار نافذ در جامعه را، بدانیم.
برخی مقالات انسانشناختی ناقص در این مورد وجود دارد[29].اما ما به مطالعهای کامل نیاز داریم. این کاملا اساسی است که، کسانی که در مورد ایجاد یک جامعهی مسلمان معاصر بر پایهی مدل اولیهاسلامی، صحبت میکنند، ابتدا مدل اصلی را نشان دهند. دانش من- انسانشناسی-بهترین دانش برای این کار است اما تاکنون تلاشی برای انجام این وظیفه انجام نداده است[30]. برای پاسخ به مسئلهی نوشتن در مورد اسلاماولیه نگاشتن زندگی خود پیامبر اکرم (ص) بهترین کار است.
نیاز است که زندگی پیامبر اکرم(ص) با اصطلاحات ساده و روشن برای نسل معاصر مسلمانان نوشته شود. همانطور که زندگی ایشان الگوی اصلی رفتار اسلامی باقی مانده است و همچنین تمرینی حیاتی برای درک صحیح از اسلام.- هم برای مسلمانان و هم برای غیرمسلمانان-است. نقشهای اجتماعی ایشان-پدر، شوهر، دوست و غیره- برخی اصول کلیدی رفتار اجتماعی اسلامی را روشن میکند. چگونگی ارتباط این نقشها – پدر، شوهر و دوست-در جهان ما نیاز به بحث و توضیح دارند.
پژوهشگر اسلامی سنتی به انتقال شخصیت رسول اکرم (ص) به جاییکه بدان تعلق دارد، نیاز دارد- خط مقدم استدلال اسلامی.-ما نیاز داریم تا ایشان را بهعنوان یک شخصیت اجتماعی بیشتر بشناسیم. تواضع ایشان (شک ایشان به گفتن ماجرا به حضرت خدیجه(س)زمانی که ایشان اولین آیات را دریافت کرد) خوشخلقی ایشان (هنگامی که ابوبکر، نزدیکترین یار پیامبر[31]، ملایمت خود را از دست داده بود و مردی را به خاطر اینکه اجازه داده بود شترش در زمان زیارت خانهی خدا آزاد بگردد، کتک میزد ایشان مرد ضارب را تنها با یک لبخند تأدیب کرد) انسانیت ایشان(بخشیدن هند جگر خوار، که از روی نفرت جگر حمزه –شیر خدا-عموی ایشان را خورد)، شفقت ایشان(حضرت نمیتوانستند جلوی اشکشان را بگیرند هنگامی که به ایشان گفته شد همسر و فرزند جعفرابنابوطالب مردهاند) عشق ایشان به کودکان (پسری در مدینه هنگامی که پرنده خانگی پسر مرده بود، با ایشان شوخی میکرد و راحت بود) و محبت ایشان به حیوانات (فرستادن مردی برای حفاظت از ماده سگی که در راه فتح مکه در حال زاییدن بود) این نمونهها از درک مردی خارقالعاده و دارای نیکی و نجابت ، صحبت میکند.
به زندگی نامهای در مورد پیامبر اکرم(ص) نیاز است که توسط مسلمانان برای مسلمانان نوشته شده باشد. زندگی نامههای متوسطی در مورد چنین موضوع ارزشمندی وجود دارد. از این نمونه ترجمه الفاروقی از کتاب هیکل(1976) و لینگز(1983) شاید قابل ذکر است. تلاش قابل توجه دیگر– اگرچه تاحدودی تدافعی- یک قرن پیش توسط سیدامیرعلی نوشته شد. زندگینامهی پیامبر که توسط سیدامیرعلی محمدظفراللهخان -1980- مشکلاتی را برای مسلمانانی که مذهب نویسنده را خارج از اسلام میدانند، ایجاد کرده است.
بهندرت برخی زندگینامه نویسان مسلمان حسبالحال پیامبران را به صورت کاملا ساده نوشتهاند. البته آنچه برای هدف ما نیاز است جامعهشناسی است و نه تاریخ نگاری انبیاء. از سوی دیگر، بیوگرافیهای استاندارد غربی – و برخی موادی که بر اساس تحقیقات گسترده است-در اکثر موارد متعلق به نسل قبلی یا نسلهای قبلتر هستند و منعکس کننده برخی خصومتهای سنتی با موضوعاتشان هستند[32]. بیوگرافیهای وات هنوز هم بهعنوان کار استاندارد غربی بر روی موضوع، باقی مانده است. تعدادی بیوگرافیهای مدرن وجود دارد، مانند رابینسون1980 که به تجزیهوتحلیلهای روانی متکی هستند. بهنظر میرسد محققانغربی جدید، در مورد چگونگی نگارش در مورد زندگی پیامبر، مردد هستند.
جمع بندی
الف: پیشنهادات
مسلمانان نمیتوانند پژوهشگران غربی – یا بهطور صحیحتر غیرمسلمانان – را از کار تحقیق بر کنار کنند. آنها باید این شرایط را اصلاح کنند. فیالمثل، هرکسی میخواهد در مورد پشتونها مطالعه کند باید از طریق کاروئه[33] به سرزمین آنها بیاید. اشتباهات در نتیجه تداوم خواهد یافت. این اشتباهات حتی تا نام پتهان برای پشتون یا پختون ادامه مییابد، نامی که ابداعی است و اکنون برای این گروه قبیلهای بهکار میرود. اگر مسلمانان به چنین محققانی معترض هستند، آنها فقط باید محققان جایگزینی برای خودشان ایجاد کنند نه بهطور شفاهی محققانغربی را سرزنش کنند.
انسانشناسی برای مطالعهی جوامع مسلمان مهم است. انسانشناسی برای ارایه کمک در فهم و حل مشکلات اجتماعی معاصر بسیار سزاوار است. فیالمثل من استدلال کردهام که توزیع کمک به پناهندگان افغانی در پاکستان میتواند سودمند باشد بهشرط آنکه مهارتهای انسانشناختی بهکار گرفته شود[34]. گاهی اوقات فاصله میان واقعیت و ایدهآل در جوامع مسلمان گسترده است. یک مثال خوب، موقعیت واقعی زنان مسلمان در گروههای خاص است، که با شرایط ایدهآل در تضاد است[35]. مطالعات انسانشناختی میتواند در مقایسه دو موقعیت همچون پلی کمک کند. مثالی دیگر، تنشهای قومی که اغلب تحت عنوان عبارت تجزیهطلبیسیاسی در اکثر گروههای قومی خوانده میشوند، ممکن است با درک ملی از فرهنگهای مختلف محلی و مشخصههای اجتماعیشان، به حداقل برسند.
مسلمانان در خلاء اجتماعی زندگی نمیکنند. آنها در جهانی زندگی میکنند که گاهی اوقات درون سطوح مختلف در جامعهشان عمل میکنند و گاهی اوقات بیرون از جامعهشان در سطوحی که گاهی خصمانه و گاهی خنثی هستند. آنها چالشهایی در برخورد با هر یک از این سطوح دارند. چه خوب و چه بد مسلمانان مورد مشاهده هستند[36]. و این مشاهدات منجر به فهمیدن آنها نمیشود و معمولا خصمانه هستند.[37]
برای حفظ آنچه بدان اشاره شد،توصیه می شود که:
1- جریان جامعهشناختی ساده و شفاف از زندگی پیامبر(ص) که توسط یک مسلمان نوشته شود. این کتاب باید مخاطبان گستردهای را نشان بگیرد- خواه مسلمان و خواه غیرمسلمان – و بیش از حد علمی و پیچیده نباشد (نگاه کنید به بحثی که در بالا ذکر آن رفت)[38]
2- باید کتاب انسانشناختی استاندارد مهمی، که کیفیت بالایی داشته باشد نوشته شود و سپس به زبانهای اصلی جهاناسلام ترجمه شود. این کتاب باید در مقطع کارشناسی تدریس شود و شامل بخشهایی از هر منطقه فرهنگی اصلی باشد.
3- تکنگاریهایی از هر منطقه اصلی اسلامی برای توزیع در جهاناسلام، تولید شود[39].در ابتدا، مراکش برای غربجهاناسلام، پاکستان برای جنوبآسیا و اندونزی برای جنوبشرقآسیا بهعنوان گونههای متمایز فرهنگی/جغرافیایی ممکن است انتخاب شوند. این تکنگاریها باید ساده، واضح، با عکسهای جذاب باشند و برای تدریس در دانشگاهها و دانشکدهها، استفاده شوند.
4- باید بازدید انسانشناسان مسلمان از کشورهای مسلمان ترتیب داده شود و تشویق شود و پروژههای مطالعاتی مشترک آغاز شوند. فیالمثل مطالعه بربرها و پشتونها مطالعهای جذاب و منطقی است.
5- مطالعات طولانی مدتی که ویژگیهای اجتماعی عمده را مقایسه میکند و به ما در درک و رسیدن به نتایجی در مورد جوامع مسلمان کمک میکند باید انجام شود و این مطالعات برای مشکلات کنونی ضروری است. مقولات اجتماعی میتواند دهقانان، قبایل و شهرها را مورد بررسی قرار دهد. در وهلهی اول، روستایی در پاکستان را (ترجیحا پرجمعیتترین ایالت یعنی پنجاب) و روستایی مصری را که بهطور نوعی به شبکههای آبیاری وابسته است. برای مطالعه قبایل، پشتونها و بربرها، مطالعهای بدیهی خواهند بود و برای مطالعه شهرها قاهره، مدینه و لاهور را پیشنهاد میکنم.
6- مطالعات اجتماعی کاربردی و توسعه محور باید به قابلیت ما در برنامهریزی بهتر جوامع مسلمان در قرنبیستم شکل منظم بدهد.
7- پیشنهاد میکنم که محتوای مردمنگارانه و انسانشناختی نوشتههای نویسندگان بزرگ مسلمان استخراج شود و در یک مجموعه در مجلدهای مجزا تدوین شود[40].در این کار دانشمندان کلاسیک اسلامی به یاری انسانشناسان میآیند.
یک ذخیره بزرگ انسانشناسی در نوشتههای دانشمندان کلاسیک مسلمان وجود دارد. در این نوشتهها تاریخ در وهلهی اول، خاطرات دیگران و مردمنگاری ساده در مرحله سوم پنهان است. چنین تلاشهای علمی ما را در آفرینش هسته ادبیات انسانشناختیاسلامی برای آینده یاری میکند. من با روشنفکران عرب موافقم که میگویند، ما باید مجلات مهمی داشته باشیم و مؤسسات آموزشی که قدرت به چالش کشیدن دانشگاههایی همچون آکسفورد، هاروارد یا یوسیال را دارد، ایجاد کنیم[41] در غیراینصورت مسلمانان به تبعیت فکری جریانهایغربی، ادامه خواهند داد.
ب: نتیجه گیری
با عدم پیشبینی ظهور مجدد جریان اسلامی معاصر یا ارزیابی آن که بسیار مهم است، دانشمندانغربی که در مورد اسلام تحقیق میکنند، مردم را به دیدن یکی از تماشاییترین اشتباهات خود در دوران أخیر تشویق کردند. آنها تصور میکردند که جریانهای سکولار در جوامع مسلمان به عنوان روند توسعه منطقی بعد از جنگجهانیدوم ایجاد خواهد شد. این جهتی بود که مستشرقین یک نسل قبل برای جوامع اسلامی پیشبینی کرده بودند[42]. با این حال، به نظر میرسد پژوهشگران دوران مدرن کورکورانه به راه پیشینیان خود ادامه میدهند و در اشتباهات مشابه آنها سقوط میکنند. فیالمثل، پژوهشگر غربی که در مورد ایران تحقیق میکند، أخیراً نوشته (اگرچه دشوار است اما بهصورت خاص، بهنظر میرسد روند جنبشهای مقاومت فیزیکی، مانند کسانی که در ایام محرم 1963مشارکت داشتند رو به افول است و در عوض، این جریان بیشتر به سمت مقاومت ایدئولوژیک از طریق دخالت و مشارکت در دستگاه تصمیمگیری دولت میرود) در این مقاله او نهایتاً به این نتیجه میرسد (افراد طرفدار مذهب، ممکن است با حکومت مخالف باشند، اما بااینحال، آنها به امید بهدست آوردن فرصت برای اجرای سیاستهایی که بیشتر با نظر آنها که اسلام- سیستم فراگیری از اعتقادات- است همخوانی دارد، به حکومت میپیوندند[43]. و این نظر یک کارشناس ایران است، در آستانه انقلاب دینی که منجر به پایین کشیدن شاه شد.
برخی دانشمندان مسلمانی که در غرب آموزش دیدهاند مرتکب همان اشتباه شدهاند. عزیزاحمد در مقالهای که در باب اسلام در پاکستان نوشته، به چنین نتیجهای رسیده است: (علما در سال 1970 متحمل یک عقبنشینی از ناحیه سوسیالیسماسلامی شدند که در آن اسلام تا حدزیادی تزیینی و دیپلماتیک است، سوسیالیسماسلامی حداقل درحال حاضر، پیروزی کاملی بر احزاب دینی بدست آورده است[44] این قدرت احیای اسلامی، هیچگاه پیشبینی نشد و دانشمندان اسلامی را شگفت زده کرد. کلیفورد گیرتز بهاعتبار خودش یکی از معدود نویسندگانغربی است که بهطور متفاوتی به جامعه مسلمانان نگاه کرده است[45].
پس از تصدیق قدرت احیایاسلامی، اکنون مسلمانان باید به منظور بهترین استفاده از انگیزههای پویا، برنامهریزی کنند. آنها باید، آنچنان که شریعتی پیشنهاد میکند، خود را برای کشف «راه راست» که هم امروز و هم در آینده معنا بدهد، آماده کنند.
انسانشناس باید بهخوبی عبارت سقراط را به یاد داشته باشد، (من یک آتنی یا یونانی نیستم، بلکه شهروندی جهانی هستم) در پایان انسانشناس باید از خودش، فرهنگش، جهانش فراتر رود و بهموقعیتی برود که قادر باشد، اطرافیانش را بفهمد و با آنها باانسانیت خاص خودش فارغ از رنگ، طبقه یا مذهب صحبت کند .
این احساس پژواک ضعیفی است از پیامبر اکرم(ص)- که در آخرین سخنرانیاش با بشر فرمودند (خداوند شما را برادر یکدیگر ساخته است، بنابراین اینگونه باشید و پراکنده نشوید...یک عرب ترجیحی بر یک غیرعرب ندارد، و یک غیرعرب بر عرب، و خداوند یک سفیدپوست را بر یک تیرهپوست ترجیح نداده است و یک تیرهپوست را بر سفیدپوست، مگر در تقوا) .
ترجمه بخشی از مقاله اکبِر احمِد (مؤسس انسانشناسی).
منبع: فصلنامه صدرا شماره 9
[1] al Biruni 1984; Said 1979; Said & Zahid 1981
[2] Nirad Chaudhari
[3]. Barth 1966:4
[4] . el-Zein 1974, 1977
[5] . Eickelman 1981
[6] . Ahmed 1978
[7] Lancaster
[8] Cole
[9] . Ajami 1981: 103-4
[10] . Ahmed 1976, 1980a
[11] . Ahmed and Hart 1983
[12] - برای یک مطالعه سیاسی معاصر از عمل روحانیون در شبکههای سنتی قبیلهای در وزیرستان، نگاه کنید به کتاب من با نام: دین و سیاست در جامعهمسلمان: نظم و کشمکش در پاکستان، انتشارات دانشگاه کمبریج،1983
[13] . نگاه کنید به Asad 1973
[14] - تنها برخی از جهان اولیها – انسانشناسان و دیگران-مرتکب فقدان همدردی برای جهان سومیها نیستند. طرز فکر استعماری هرگز محدود به غرب نیست. کالا صاحیب – کاکا سیاه-یکی از ویژگیهای امپراطوری در جنوبآسیاست که هنوز هم زنده است. یکی از نمونههای خوب نویسنده جهانسومی که در جهاناول زندگی میکند و برای آنها مینویسد، ویاسنایپول است. ویژگی مشخصه او –قدرت تیز مشاهده و مهارت درخشان در توضیح دادن همراه با بدبینی و تحقیر موضوعش است- بهطور کامل در کتاب جدیدش با نام در جامعهمسلمان (1981) به نمایش گذاشته شده است.روش او همان چیزی است که من آن را استعمارمعاصر جهاناول مینامم، پرواز به هتلهای محلی بینقارهای، گرفتن یک تاکسی و پرسهزدن برای چند ساعت یا روز، و انتخاب چیزهای بیاهمیت قبل از رفتن به مکان بعدی ،است.
او در طول مصاحبه اش با آیتاللهشیرازی در ایران (Naipaul 1981: 49-53) از پر ایرادترین روشهای مصاحبه مانند دروغ گفتن استفاده میکند و برای جلب اعتماد، صحبتهای خصوصی زنان خانهدار هندی یا کارمندان جزء در پاکستان را بازگویی میکند. برای او این مردم، غرق در آشوب شخصی و عمومی زندگی میکنند و فقر غیرقابلبرگشتی دارند. آنها برای او مردمی دورهگرد، احمق، فریب خوردهازخود و ناامید هستند. یاس – واژهای که صدایی همچون ناقوس مرگ دارد-در کار او بارها تکرار میشود. مردم او کاریکاتورهایی از یک کاریکانور هستند.
این جهانبینی ناپول جهانسومی است. مسلمانان استثنا نیستند. بااینحال من هیچ جا نخواندم که از مردمی که با چنین منابع محدودی سخاوتمندانه او را مهماننوازی کردهاند، قدردانی کند. و هیچ کلمهای برای همدردی با آرمان و مبارزه آنها ندیدم و هیچ ابراز امیدواری برای رسیدن به اهدافشان. استعمار معاصر جهاناولی این مردم را با هدفی در ذهنش مشاهده کرده است: او در حال استخراج کتابی جدید در مورد زندگی آنهااست. او نمیتواند با انسانیت و رنجهای آنان، آشفته شود.(برای رد نایپول توسط یک پژوهشگر مسلمان نگاه کنید به خورشید احمد 1982)
[15] Nur Yalman
[16] Imtiaz Ahmed
[17] - نامهای دیگری چون محمدمعروف (پرفسور و رییس گروه انسانشناسی، دانشگاه ایالتی چینی) نویسنده کتاب عناصر انسانشناسیاسلامی در جمهوریهایاسلامی و الفاروقی و نصیف دانشمندان علوماجتماعی و طبیعی، نویسندگان کتاب دیدگاه اسلامی (London: Hodder and Stoughton 1981, صقحه.116-139 )باید ذکر شود.
[18] WittfogeI1957
[19] Choudhry
[20] Lambardar
[21] Bardari
[22] Qom
[23] Kammis
[24] Jamabandi
[25] Lyallpur
[26]- براستی عربستان با وجود قابلیتهای ذاتی همچون وجود خانهخدا، مراسم هرساله حجتمتع، مسجدالحرام و در یک کلام بهعنوان خواستگاه دین و پیامبر اسلام، تا چه اندازه بهترویج اسلام حقیقی همت گذاشته است؟ با توجه به اظهار نظر دکتراحمد که معتقد است ما باید تنها از یک دیناسلام صحبت کنیم من فکر نمیکنم که دولت عربستان مروج این دین حفیفی باشد. سوابقی تاریخی همچون بهشهادت رساندن زائران خانهخدا در سال 1366 ه ش ، پیوندهای گسترده با دولت غاصب صهیونیستی، همراستایی باسیاستهای همچنان استعماری دولتهایغربی و آمریکا و اکنون کمک در کشتار مسلمانان مظلوم در خاورمیانه (بحرین و یمن)، چهره واقعی اسلام ناب آمریکایی و دست نشانده در عربستان را بهوضوح روشن می سازد.م
[27] - به کتاب نقد شیخ محمدعبدالوهاب از درون، نوشته دکتر عصام العماد، ترجمه حمید رضا غریب و کتاب وهابیت، مسلک ضد اسلام نوشته عباسعلی محمودی ، نگاه شود.
[28] - منطقهای در شرق ساحلی لیبی
[29] . Aswad 1979, Eickelman 1967, Lagace 1957, Wold 1951
[30] - این یک تمرین است و من امیدوارم در آینده نزدیک سازمان و ساختار جامعه مسلمانان اولیه را بنویسم.
[31] - بدون اینکه بخواهم در اینجا بهعنوان یک شیعه از حق مسلم امیرالمومنین علی(ع)دفاع کنم، شما را به مفایسه این رفتار با رفتار مالک اشتر فرمانده و شاگرد امیرالمومنین، وقتی یک شخص معمولی در گذرگاه به ایشان توهین کرد و دقایقی بعد که متوجه مقام مالک شده بود و برای عذر خواهی مراجعه کرد، ایشان را در مسجد و در حال استغقار برای خودش مشاهده کرد، مقایسه کنید. براستی اگر درجه نزدیکی هر انسانی به خدا فقط وفقط تقوای اوست،درجه نزدیکی مؤمنین به رسول الله(ص)چیست؟م
[32] . Andrae 1936 Archer 1924, Bell 1926, Gibb 1980, Muir 1858-61, odinson 1980 and Watt, 1956, 1953 1978
[33] Caroe
[34]. Ahmed 1981a
[35] Ahmed A Z. 1981
[36] - کلیفورد گیرتز،یکی از مشاهدهگران دلسوز کتابی باعنوان «اسلام مشاهده شده» 1968 دارد. علاقه به اسلام تحت تاثیر انتشار کتابها است. اکنون انتشار مطالعات جوامع مسلمان کار و کسب بزرگی است. ناشران ارزیابی میکنند که اضافه شدن واژه اسلام به عنوان کتاب، تضمینی برای فروش آن کتاب است.از این رو عنوانی مانند«اسلام و توسعه » Esposito 1980 اخیرا در بازار پدیدار شده است. اما تنها در غرب نیست که اسلام تجاری رواج یافته است. اخیرا در پاکستان فیلمسازان فیلمی باعنوان بعید خدا و عشق تولید کردهاند.(با بازی محبوب ترین بازیگر پاکستانی محمدعلی و معروفترین هنرپیشه زن ببرا شریف)
[37] . Said 1981
[38] - فیالمثل، بهعنوان یک مدل به ترجمه پرفسور الفاروقی از کتاب هیکل با نام «زندگی محمد»(1976)نگاه شود. برای کار جالب در این مسیر به برخی نشریات اخیر انجمنهایاسلامی مانند بنیاد اسلامی لستر، موسسه مطالعاتسیاسی و موسسه بینالمللی اندیشه اسلامی در واشنگتن، نگاه شود.
[39] - برای تلاشی برای گردهم آوردن قبایل اسلامی تحت یک پوشش در انسانشناسی به احمد و هارت 1983 نگاه کنید.
[40] - یکی از تلاشهایی که در این جهت در جامعه مسلمانان انجام شده است: خوانش در فکر،توسعه و ساختار،انتشارات Routledge and Kegan Paul،لندن،(Ahmed 1982a)
[41] Said 1978:323
[42] . Gibb 1980
[43] Thaiss 1978:
[44] Aziz Ahmad 1978: 272
[45] - کلیفورد گیرتز، به طور طعنهآمیزی به همکاران عجول غربیاش مینویسد: من فکر میکنم، ما هنوز باید صبر کنیم حتی در تونس یا مصر، باوجود جنبش آشکاری که برای پیشبرد «اسلام توخالی» زیر پرچم «خدا مرده است» میبینیم Geertz 1968: 115.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد