چهار سال تمام شده. در زندان پیرشدم. وقتی بازداشت شدم، هنوز 25 سالم نشده بود.
تو متهم هستی یکی از اقوام نزدیکت را به قتل رساندی، این اتهام را قبول داری؟
بله قبول دارم. اشتباه بزرگی بود، خیلی کار بدی کردم و خدا را شاکرم که توبهام قبول شد و اولیای دم رضایت دادند.
چرا مرتکب قتل شدی؟
اشتباه کردم. گول خوردم. جوان بودم و احساساتی شدم.
در پرونده آمده تو در پی یک رابطه این کار را کردی، قبول داری؟
بله قبول دارم. اشتباه خیلی بزرگی بود، جوانی کردم. نتوانستم در برابر وسوسههای زنی که سعی میکرد کمبودهای زندگیاش را با حضور من جبران کند، مقاومت کنم. این بزرگترین اشتباه زندگیام بود، واقعا متاسفم.
این رابطه چطور به وجود آمد؟
من و مقتول فامیل بودیم و رفت و آمد داشتیم. من مرتب به خانه او میرفتم. رابطه ما خیلی خوب بود بعد از ازدواجش هم این رابطه ادامه یافت تا اینکه همسرش ابراز علاقه به مرا شروع کرد.
مگر شما فامیل نبودید، چرا مقاومت نکردی؟ آن زمان به عاقبت کارت فکر نمیکردی؟
چرا، خیلی مقاومت کردم. بارها به مژگان گفتم اینطوری نمیشود زندگی کرد، همه میفهمند، این رابطه به جایی نمیرسد، اما او دستبردار نبود. مرتب با من تماس میگرفت و التماس میکرد. میگفت مرا دوست دارد و آرزویش این است که حتی شده فقط برای یک روز با من زندگی کند. من هم جوان بودم و از این حرفها خوشم میآمد. از اینکه زنی جوان و زیبا این حرفها را به من میزد، احساس خوبی داشتم. از یک طرف میگفتم او همسر فامیل من است و چشم در چشم میشویم و از یک طرف هم وسوسه میشدم، نمیدانستم باید چه کنم.
چرا نقشه قتل را کشیدی؟
وقتی این کار را کردم، غرق گناه بودم، انگار به جای من شیطان بود که تصمیم میگرفت. مژگان از من خواست شوهرش را بکشیم تا باهم زندگی کنیم، آنها رابطه خوبی نداشتند، مژگان هم نمیخواست به این زندگی ادامه بدهد. گفتم طلاق بگیر، گفت نمیشود، بعد از جدایی، تو چطور میخواهی سراغ من بیایی؟ راست میگفت آنطوری همه از ماجرا باخبر میشدند. بالاخره او نقشه کشید و من هم اجرا کردم.
نقشه را چطور اجرا کردید؟
شب حادثه طبق نقشه قبلی، مژگان در را باز گذاشته بود. من هم نیمه شب وارد خانه شدم و شوهرش را با ضربات میله آهنی زدم تا اینکه
فوت شد.
جسد را چه کردی؟
داخل یک جعبه بزرگ گذاشتیم و یک مرد افغان آن را بیرون برد. البته جسد خیلی زود پیدا شد.
چطور مشخص شد شما این قتل را مرتکب شدهاید؟
یکی از دوستان مژگان که به خانه او رفته بود، آثار خون را دیده و به ماموران خبر داده بود. بعد از بازداشت مژگان، موضوع رابطه ما مشخص شد و من هم بازداشت شدم و به قتل اعتراف کردم.
تو در اداره آگاهی و دادسرا به قتل اعتراف و نحوه قتل را هم تشریح کرده بودی، مژگان هم این موضوع را تائید کرده بود، چرا در دادگاه ابتدا منکر شدی؟
بعد از اینکه هر دو به زندان افتادیم، مژگان با من تماس گرفت و گفت از اتفاقی که افتاده پشیمان است و نباید مرا درگیر این ماجرا میکرد. بعد گفت حاضر است قتل را گردن بگیرد. من که میدیدم آبروی خانوادهام رفته و بین فامیل هم درگیری ایجاد شده، برای نجات آنها قبول کردم. مژگان میگفت به دلیل عذاب وجدان شدیدی که دارد، میخواهد قتل را گردن بگیرد. ما به توافق رسیدیم که او در دادگاه به قتل اعتراف کند و من انکار کنم، اما قضات قبول نکردند. آنها حرف ما را باور نکردند و در تحقیقات بعدی تصمیم گرفتم واقعیت را بگویم. چون فهمیدم نمیشود با حقهبازی واقعیت را کتمان کرد، من باید تاوان کاری را که کرده بودم، پس میدادم.
از مژگان خبر داری و میدانی او حالا چه میکند؟
بعد از آن تماس و قرار و مداری که برای گردن گرفتن قتل گذاشتیم، دیگر از او خبر ندارم. ما هر دو بشدت دچار عذاب وجدان شده و خیلی ناراحت بودیم. من نباید این کار را میکردم. مژگان باید مشکلاتش را با شوهرش از راه دیگری حل میکرد، البته او هم محکومیت سنگینی گرفت و تاوان گناهش را پس داد. نهتنها ما نتوانستیم به هم برسیم بلکه خانوادههایمان را هم نابود و گرفتار کردیم. من در زندان توبه کردم و دیگر با مژگان رابطه ندارم. ما هرکدام باید دنبال سرنوشت خودمان برویم.
خانوادهات چطور توانستند رضایت بگیرند؟
آنها بیشتر از همه ناراحت بودند. نمیخواستند مرا ببخشند، حق هم داشتند، آبرویشان را در فامیل برده بودم، بخصوص مادرم خیلی ناراحت بود. بعد از اینکه اولیایدم درخواست قصاص کردند و من هم به قصاص محکوم شدم، با خانوادهام تماس گرفتم و گفتم از کارم خیلی پشیمان هستم. اول از مادرم درخواست بخشش کردم و گفتم این اشتباه را جبران میکنم. گفتم توبه کردهام و میدانم آبروی رفته دیگر باز نمیگردد، اما سعی میکنم حتی اگر حکم اجرا شود هم در این مدت درست زندگی کنم. گفتم به اولیایدم بگو چقدر پشیمان هستم و شب و روز برای آمرزش روح آن مرحوم دعا میکنم. واقعا هم پشیمان بودم و برای شادی روح مرحوم هر پنجشنبه در زندان خیرات میدادم، دعا و فاتحه میخواندم و از خداوند طلب بخشش میکردم، خدا را شکر که بخشیده شدم و بعد از سالها توانستیم رضایت اولیایدم را بگیریم.
تو به حبس طولانیمدت محکوم شدهای، اما
به هر حال آزاد میشوی و به جامعه بازخواهی گشت در این خصوص فکری کردهای؟
خیلی وقتها به این موضوع فکر میکنم که پس از آزادی، چه زندگیای برای خودم داشته باشم. خدا را شکر با راهنماییهای پیشنماز زندان راهم را انتخاب کردهام. با خدا و قرآن مأنوس شدهام؛ یک کاری که بتوانم به مردم خدمت کنم و زندگی خوبی داشته باشم، انتخاب و با خانوادهام هم با مهربانی رفتار میکنم و دیگر از آنها فاصله نمیگیرم.
دوباره با مژگان ارتباط برقرار میکنی؟
سالهاست از مژگان خبر ندارم و او را ندیدهام. او هم باید حبس زیادی را تحمل کند، اما زندگیاش دیگر به من ربطی ندارد. این مژگان بود که با کارهایش مرا به این بدبختی انداخت و زندگیمان را دگرگون کرد. مرا تا پای مرگ برد و اینطور ویرانم کرد. دیگر نمیخواهم از او خبر داشته باشم. ما هر دو باید تاوان کارمان را پس بدهیم. او هم باید مجازات شود. زنی که یکبار به شوهرش خیانت کند بازهم خیانت خواهد کرد. خدا را شاکرم که با نزدیک شدن به خدا، به واقعیتها پی بردم و متوجه اشتباهاتم شدم. بالاخره شیطان را از زندگیام دور کردم و وقتی میخواهم تصمیمی بگیرم، با چند نفر مشورت میکنم. امیدوارم خداوند از این به بعد مرا یک لحظه هم به حال خودم وانگذارد و کمک کند تا دیگر اسیر وسوسه نشوم.
چند سال دیگر را باید در زندان بگذرانی، در این مدت چه خواهی کرد؟
حرفهای یاد میگیرم و خودم را برای ورود به جامعه آماده میکنم، برای اینکه بتوانم دوباره به روزهای خوب زندگی برگردم همه تلاشم را به کار میگیرم. قرآن میخوانم و دعا میکنم، اگر زندانی خوبی باشم، برایم درخواست عفو میشود. این سالها امتحان سختی برای من است خداوند به من کمک خواهد کرد. من ایمان دارم دیگر تنها نخواهم ماند. (ضمیمه تپش)
مریم عفتی
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد