لبخند زدم: « همین هفته برای همسرم یک شال گردن بافتم، هفته پیش برای مادرم چند شاخه نرگسی تازه و برای خواهرم یک روسری آبی اقیانوسی خریدم و چندی قبل هم برای پدرم یک خودنویس...»
گفت: «نه، نه! منظورم چیز دیگری ست...» منظورش را میفهمیدم. حرفش را بریدم: «من همسرم را بیاندازه عاشقم! او مَرد من است، تکیه گاه محکمیکه یک زن به آن نیاز دارد. کسی که عاشقانه کنارم ایستاده و من برای داشتن یک زندگی خوب پا به پای او قدم برمیدارم.
عشق من مادر است. وقتی برای داشتن یک زندگی خوب کمکم میکند، وقتی هوایم را دارد و نگرانم میشود...
من عاشق پدرم هستم؛ وقتی برای خانوادهاش بیوقفه تلاش میکند و همیشه مثل کوه پشتمان ایستاده است...
خواهرم عشق من است؛ که بیهیچ چشمداشتی دستم را میگیرد، تنهاییهایم را پر میکند، صبورانه حرفهایم را میشنود و همراه خوبیست برای برنامههای پیشبینی نشدهام...»
گفت: «من منکر اینها نیستم. خب، تو راست میگویی... چرا برایشان پیشکشی نمیبری؟» دستهایش را میان دستهایم گرفتم و لبخند زدم: «گفتم که، همیشه میبرم؛ با مناسبت یا بیمناسبت! من عاشقم؛ باور کن. من دلم غش میرود برای خانوادهام، برای تک تکشان... و این عاشقی من، زمان و مکان سرش نمیشود. همیشه و هرجا عاشقشان هستم. این است که هروقت دلم بخواهد ـ حتی اگر مناسبتی نداشته باشد ـ تحفهای تقدیمشان میکنم؛ هرچند کوچک، هرچند ناچیز. هدیهای به رسم مِهر، به رسم دوست داشتن جاودانه. که همیشه یادم بماند چه آدمهای مهمیتوی زندگیام هستند.
من عاشقم. و عاشق که باشی؛ عشق ورزی در حصار یک روز نمیگنجد. عاشق که باشی؛ روز عشق یک روز نیست؛ 365 روز است!...»
سرش را به نشانه تائید تکان داد. دستانش هنوز میان دستانم بود، اما نگاهش جایی در دوردست مانده بود. باد میآمد. وسط زمستان بود و هوا سرد. اما دل من گرم بود. عشق؛ آدمی را دلگرم میکند.
حوریه فضلی / چاردیواری (ضمیمه دوشنبه روزنامه جام جم)
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد