علاوه بر این، در سطح پایینتر و عامتر نیز دغدغههای اخلاقی و بایدها و نبایدها و درست و غلطها، ذهن بشر را به خود مشغول داشته است. در حوزه علم اخلاق یا فلسفه اخلاق، سه نظریه کلی وجود دارد؛ نظریههای تکلیفمدار، نتیجهگرا و فضیلتمدار.
نظریههای تکلیف مدار ـ که دو نمونه بارز آن در حیطه فلسفه اخلاق غرب، اخلاق مسیحی و کانتی است ـ میگوید فعل اخلاقی به این خاطر انجام میگیرد که وظیفه است. در اخلاق مسیحی، وظیفه را اوامر خداوند تعیین میکند؛ بنابراین قتل به این دلیل از حیث اخلاقی نادرست است که در سیاهه ده فرمان، از آن به عنوان گناه یاد شده است. از این منظر به تعبیر داستایفسکی اگر خدا نباشد، هر کاری مجاز است؛ زیرا عدم جواز کارهای غیراخلاقی، وابسته به وجود و اوامر خداست. در اخلاق کانتی، عمل اخلاقی، عملی است که از سر احساس تکلیف صورت گرفته است، بنابراین انگیزه عمل به مراتب مهمتر از خود عمل و نتایج آن است.
نظریههای نتیجهگرا، اخلاقی بودن یا نبودن فعلی را بر مبنای نتایج آن ارزیابی میکنند. از این منظر، دو دیدگاه وجود دارد؛ سودانگاری و سودانگاری منفی. در نگاه اول، فعل اخلاقی فعلی است که بیشترین فایده، سود، منفعت و سعادت را نصیب بیشترین تعداد و در نگاه دوم، فعل اخلاقی کاری است که کمترین رنج، الم و آسیب را متوجه کمترین تعداد از افراد و موجودات میکند.
فضایل اخلاقی، سبک زندگی
در نظریات فضیلت محور ـ که از اساس متعلق به ارسطوست ـ دغدغه نسبت به زندگی فرد است. به این معنا که پرسش اساسی این است من چگونه باید زندگی بکنم؟ پاسخ این پرسش از نگاه فضیلتگرایان، شکوفایی و پرورش فضایل، راه شکوفایی آدمی است و فضیلت فعلی است که انسان را به این شکوفایی میرساند و بالطبع اخلاقی بودن نیز در این چارچوب تعیین میشود.
در حیطه اخلاق، علاوه بر این نظریات، پرسش مهم دیگری نیز مطرح است و آن این که آیا اخلاق نسبی است یا مطلق؟به این معنا که یک فعل اخلاقی در همه شرایط خوب است یا میتوان در شرایطی از آن صرف نظر کرد و فعل دیگری را بر آن ارجح دانست؟ آیا حسن و قبح اخلاقی همیشه یکسان است یا تابع شرایط؟
اخلاق قرآنی؛ ملازم با فقه، حقوق و عرفان قرآن
از منظر نظریات و پرسشهای بالا، اکنون وارد بررسی قرآن مجید میشویم و میخواهیم بدانیم اولا قرآن را میتوان کتابی دانست که واجد نظریه اخلاقی و مبتنی بر اخلاقگرایی باشد یا خیر؟ در ثانی، نظریه اخلاقی قرآن تکلیفمدار است یا نتیجهمحور یا فضیلتمدار؟ و سوم آن که از منظر قرآن، اخلاق نسبی است یا مطلق؟
در پاسخ به پرسش نخست باید گفت ما قرآن را کتاب انسانسازی میدانیم و پیامبر اسلام را به عنوان معلم انسانسازی میشناسیم. ایشان میفرمایند «انی بعثت لاتم مکارم الاخلاق»، من آمدهام تا اخلاقهای نیکو را کامل کنم. حاصل رسالت پیامبر هم که کتاب قرآن است، پس میتوان گفت تمام قرآن اخلاق است و اخلاق هم به معنای خلق و خو و طبیعت انسان است که صفات درونی او را بروز میدهد. قرآن این صفات درونی انسان را اصلاح و آن را متجلی کند. پس اساسا میتوان گفت حوزههای دیگر معرفتی که شامل عرفان، کلام یا فقه و حقوق است و در قرآن آمدهاند، همه وسیلهاند تا انسان را به مکارم اخلاق برسانند و هر چه در قرآن وجود دارد، زمینهای است برای تجلی اخلاق. روش اخلاقی قرآن هم بر پایه توحید خالص و کامل است؛ زیرا قرآن در یک جمله کتاب توحید است.
پیشرفت فرد موحد در اخلاقیات، ملازم با پیشرفت او در توحید است. چنین فردی بهتدریج ریا و امید به غیرخدا و ترس از غیر خدا را کنار میگذارد و عزتها و قدرتها را به دست خدا میداند و در نهایت به مرحلهای میرسد که فقط خدا را میبیند و به عرفان میرسد. پس در قرآن فرآیند انسان سازی با اخلاق عملی شروع میشود و به توحید و عرفان میرسد که اینها در کنار هم هستند؛ بنابراین ما نمیتوانیم در قرآن، اخلاق را از فقه، حقوق یا عرفان جدا کنیم.
در مورد پرسش دوم باید گفت در قرآن اخلاق، تکلیفمحور است چون خداوند در قرآن وظیفه انسان را در قبال خودش، جامعه و آفرینندهاش مشخص میکند؛ پس از این منظر، قرآن وظیفهمدار است. اما از سوی دیگر، اخلاق قرآنی نتیجهمحور نیز است. اینکه خداوند در قرآن میفرماید، هر فعلی را انجام میدهید به خودتان برمیگردد یا هر آنچه بر سرتان میآید، تجسم اعمال خودتان است، ناظر به همین است. اخلاق قرآن فضیلتمحور هم است چون میگوید با انجام فعل اخلاقی انسان به فضیلت میرسد. این که میگوید: «الله ولی الذین آمنوا یخرجهم من الظلمات الی النور»، به این معناست که اخلاق خدایی انسان را به فضیلت بیرون رفتن از تاریکی و دستیابی به نور میرساند.
از اخلاق تا سعادت
همه این نظریات در قرآن هست، اما چیزی فراتر از آن نیز وجود دارد که فلاح و رستگاری است که هم دنیا را شامل میشود و هم آخرت را. به نوعی میتوان گفت نظریه اخلاقی قرآن، رستگاری محور و سعادتمدار است.
از منظر نسبیگرایی و مطلقانگاری نیز مثلا در قرآن در بعضی موارد سخن از احسان شده است، اما تعریفی از احسان گفته نمیشود. وقتی گفته میشود «و بالوالدین احساناً»، قرآن این را پیشفرض میگیرد که انسان خودش میداند احسان چیست. همه جا گفته ظلم بد است، اما در بعضی جاها اصلا تعریف نکرده است که ظلم چیست. قرآن اصول اخلاقی را نسبی نمیداند، بلکه آنها را ثابت و مستتر در انسانیت انسان و همراه او میداند. از دیدگاه شیعه هم چنین است که حسن و قبح، ذاتی افعال بوده و انسان از کودکی از بدی، بیزار و به سوی نیکی متمایل است، بنابراین اصولی چون حسنِ عدل و قبحِ ظلم ثابت هستند. اما شاخههای فرعی آنکه عبارت است از تربیت یا آداب اخلاق، با اینکه نباید از محدوده حسن بودن یا عدل بودن خارج بشوند، میتوانند شیوههای متفاوت داشته باشد. مثلا احترام به عالم یک اصل اخلاقی است. قرآن میفرماید «هل یستوی الذین یعلمون و الذین لایعلمون». اما این برتری عالم نسبی است و بسته به شرایط فرق میکند. معیار اصلی فعل اخلاقی در قرآن عدل و ظلم است که مطلق است، اما شاخ و برگ و شرایط آن میتواند نسبی باشد؛ مثلا دروغ هیچجا خوب نیست چون قبح عقلی دارد، اما در جایی مصلحت بالاتری ایجاب میکند که این فعل قبیح انجام شود.
اخلاق توحیدی هم سعادت فرد را به بار میآورد، هم سعادت و نورانیت و رشد و تعالی جامعه را، زیرا اخلاق توحیدی همه چیز فرد را میسازد. در این صورت دیگر هیچ بدی ای از هیچکس بروز نمیکند و این همان سعادتی است که خداوند در قرآن وعده میدهد.
زهرا گوهری / مدرس حوزه علمیه و پژوهشگر قرآنی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد