پیک پیتزافروشی که جوانی به نام محمد است بشدت ترسیده بخصوص به این دلیل که شهاب از جیب او مقداری ماده مخدر شیشه پیدا کرده است. کارآگاه بدون مقدمه سر اصل مطلب میرود و فرضیهاش را با قاطعیت بیان میکند: «تو با همسر یاسر تبانی کرده و این مرد را به قتل رساندهای، چرا؟»
محمد ادعا میکند اصلا یاسر را نمیشناسد. ستوان ظهوری نشانی خانه مقتول را میدهد و میگوید: «همانی که قرار بود پیتزا برایش ببری.»
من تازه در پیتزافروشی مشغول شدهام و اصلا مشتریها را نمیشناسم. میتوانید این را بپرسید.
کارآگاه میگوید: «پیتزاها را تحویل دادی یا نه؟»
محمد ادعا کرد آنها را جلوی در تحویل داده است: «همین که رسیدم، مردی جلو آمد و پرسید برای طبقه چهارم غذا آورده ای؟ من هم جواب مثبت دادم و او پول را داد و غذا را گرفت. بعد از آن خبر ندارم چه اتفاقی افتاد.»
شهاب کمی فکر کرد. بعید نبود حق با محمد باشد. قاتل جلوی در کشیک میکشید تا به بهانهای وارد منزل شود البته این به معنای بیگناهی همسر یاسر نبود. کارآگاه به جوان گفت: «میتوانی بگویی کسی که غذاها را به او دادی، چه شکلی بود؟»
محمد بدون این که مکث کند، گفت: «روی سمت چپ چانهاش خال گوشتی بزرگی داشت.»
محمد همان شب به شهاب و همکارانش کمک کرد تا از گیرنده پیتزاها چهرهنگاری کنند. نتیجه به گفته جوان، خیلی خوب و شبیه به واقع بود. ستوان ظهوری بشدت خوابآلود و خسته بود، اما چارهای نداشت جز این که تا صبح بیدار بماند و چهرهنگاری را بررسی کند. او نزدیک ساعت پنج صبح بالاخره به نتیجه دلخواهش رسید. تصویر بسیار شبیه به عکس مجرمی سابقهدار به نام حسن بود که در زمینه خرید و فروش اموال عتیقه فعالیت داشت.
کارآگاه به محض این که این نکته را فهمید، یاد مجسمههای عتیقه در خانه یاسر افتاد و زیر لب گفت: «پس ماجرا به زیرخاکی ربط دارد.»
دو همکار بلافاصله بازجویی از همسر یاسر را شروع کردند، اما زن همان حرفهای قبلیاش را تکرار کرد و کارآگاه ترجیح داد فعلا او را آزاد کند. البته قرار شد یک تیم وی را به صورت نامحسوس و شبانهروزی زیر نظر داشته باشند.
ستوان که خواب از سرش پریده بود، بعد از خوردن صبحانهای مختصر راهی بانک شد تا اطلاعات مالی مقتول را به دست بیاورد. کارآگاه هم سری به مخابرات زد تا فهرست مکالمات تلفنی مقتول را بگیرد. دو همکار ظهر دوباره به اداره برگشتند. ظهوری خبر جالبی داشت.
- یاسر هفته قبل 200 میلیون تومان از حسابش به حساب یک صرافی ریخته. به صرافی هم رفتم. یاسر را کاملا یادش بود، اما اصلا نمیداند او دلارها را برای چه کاری میخواست.
ماجرا کمکم داشت به نقطه اوج خودش میرسید که همسر یاسر به شهاب تلفن زد تا خبری تازه بدهد: «مردی آمده و میگوید به شوهرم بابت خرید مومیایی 50 میلیون تومان بیعانه داده و حالا باید پولش را پس بدهم.»
کارآگاه به زن گفت: «او را معطل کن تا ما برسیم.»
مظنون جدید یک دلال عتیقه بود که خیلی زود به حرف آمد و گفت قرار بود مومیایی را از کشور خارج کند و در پاکستان به یک مجموعهدار ثروتمند بفروشد. او گفت در مجموع قرار بود 250 میلیون تومان بابت مومیایی بپردازد.
شهاب وقتی قطعات این پازل را کنار هم گذاشت، دید چارهای ندارد جز این که حسن را بازداشت کند./ ضمیمه تپش
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد