در پرونده ویژه این هفته پیامدهای بیکار شدن و عواقب آن را بررسی کردیم

بیکاری؛ از سرزنش تا همراهی

بیکاری تنها به معنای از دست دادن شغل نیست؛ بلکه می‌تواند به از دست رفتن قسمتی از عزت‌نفس، احساس امنیت روانی و ثبات اقتصادی فرد منجر شود. زمانی که یکی از اعضای خانواده، به‌خصوص اگر نان‌آور خانه باشد بیکار می‌شود، تمام معادلات زندگی خانوادگی به‌هم می‌ریزد.
بیکاری تنها به معنای از دست دادن شغل نیست؛ بلکه می‌تواند به از دست رفتن قسمتی از عزت‌نفس، احساس امنیت روانی و ثبات اقتصادی فرد منجر شود. زمانی که یکی از اعضای خانواده، به‌خصوص اگر نان‌آور خانه باشد بیکار می‌شود، تمام معادلات زندگی خانوادگی به‌هم می‌ریزد.
کد خبر: ۱۵۰۶۴۹۷
نویسنده هانا چراغی - روزنامه‌نگار
 
بیکاری، معیشت خانواده را مستقیم تحت تأثیر قرار می‌دهد. پرداخت اجاره یا اقساط خانه سخت می‌شود و ممکن است حتی هزینه‌های درمان، آموزش، تغذیه ونیازهای اولیه تأمین نشود.این یعنی فشار نه‌فقط بر ‌فرد بیکار،بلکه برهمه‌ اعضای خانواده وارد می‌شود.درچنین شرایطی، مهم است که خانواده فقط با کلمات همدلی نکند.گفتن «اشکالی ندارد»، «درکت می‌کنم» یا «همه‌چی درست میشه» تا وقتی با رفتار وهمراهی عملی همراه نباشد، بیشتر شبیه به انکار واقعیت است. همدلی واقعی یعنی تلاش برای درک فشار روانی و مالی‌ای که ‌فرد تحمل می‌کند وحفظ احترام‌ فرد بیکار و دوری از سرزنش، مقایسه و بی‌صبری. در عین حال، باید مراقب بود که بار روانی بحران تنها روی دوش یک نفر نباشد. مسئولیت عبور از شرایط سخت تا جایی که ممکن است، باید بین اعضا تقسیم شود؛ یعنی مشارکت در برنامه‌ریزی مالی خانواده، حمایت عاطفی مؤثر و ایجاد فرصت‌هایی برای بازیابی اعتماد به‌نفس ‌فرد بیکار.واقعیت این است که خانواده هم نمی‌تواند جای ساختار اقتصادی ناکارآمد را بگیرد. وقتی فرصت‌های شغلی عادلانه و پایدار فراهم نباشد و سیستم‌های حمایت اجتماعی ضعیف باشند، فشار بیکاری سنگین‌تر و فرساینده‌تر می‌شود اما در همین ساختار معیوب، تنها چیزی که می‌تواند از فروپاشی روانی ‌فرد جلوگیری کند، خانواده‌ای است که درک می‌کند، تحقیر نمی‌کند و پناهگاه امن باقی می‌ماند. برای بررسی بیشتر این بحران و اثرات آن روی خانواده، گفت‌وگویی با نادر صادقیان، جامعه‌شناس داشتیم که جزئیات آن را درادامه می‌خوانید. 

در رابطه با  بیکاری گسترده جوانان که امکان تشکیل خانواده را از آنها سلب کرده، چه صحبتی دارید؟
به طور طبیعی مثل هر پدیده اجتماعی و انسانی دیگر، مهم‌ترین بحث در مواجهه با بیکاری، تبیین علمی آن است‌؛ یعنی باید سراغ علت‌یابی رفت. بیکاری خودش یک «معلول» است، بنابراین باید دید علت‌ها کجاست یا دست‌کم، مهم‌ترین علل و عوامل را کجا باید جست‌وجو کرد. در واقع، این موضوع به مقوله توسعه برمی‌گردد. اگر بخواهیم ساده‌تر بیان کنیم، باید به نحوه مدیریت، سیاست‌گذاری، اهداف کلان، راهبردها و استراتژی‌ها توجه کنیم. در کل، ما با یک نظام برنامه‌ریزی، مدیریتی،سیاست‌گذاری،اجرایی وارزیابی مواجهیم که ساختاروسازمان‌مشخصی رادرسطح خردوکلان شکل داده است. طبیعتا وقتی دنبال علت‌ها هستیم، باید دلایل رشد شدید بیکاری را هم در همین ساختار جست‌وجو کنیم. منظور از ساختار، روابط میان اجزای مؤثر است‌؛ به‌ویژه روابط بالا به پایین. هرجا منابع قدرت یعنی محل تصمیم‌گیری، سیاست‌گذاری و برنامه‌ریزی متمرکز باشد، علت‌ها باید از همانجا بررسی شوند. در جوامعی مثل جامعه ما، حوزه سیاسی مرکز اصلی قدرت است؛ در نتیجه، بسیاری از مشکلات از همین نقطه آغاز می‌شود. منابع به شکل متوازن توزیع نمی‌شوند، برنامه‌های کلان، ناکارآمد و ناپایدار و متناقض هستند. باید ببینیم ثروت‌ها کجا مجتمع شده‌اند، به چه شکل توزیع می‌شوند و به کدام بخش‌ها تخصیص پیدا می‌کنند.وقتی جایگاه‌ها در موقعیت واقعی خودشان نباشند، خروجی این وضعیت در تمامی ابعاد اعم از صنعتی، کشاورزی، خدمات و... به شکل بیکاری گسترده دیده می‌شود. 
در نهایت، خروجی این وضعیت را در رشد بیکاری می‌بینیم که پیامدهای فرهنگی، روان‌شناختی، فردی، اجتماعی و اخلاقی گسترده‌ای دارد. این پیامدها خود را در انواع آسیب‌های اجتماعی و فرهنگی نشان داده و متأسفانه وضعیت نامساعدی را به وجود می آورد. وضعیتی که نه‌تنها ادامه دارد بلکه شدیدتر می‌شود. در یک جمع‌بندی کلی، اگر شما دنبال «چرا» هستید، باید بدانید که پاسخ علمی و دقیق، همین چرایی‌هاست که می‌تواند راه را برای رسیدن به «چه باید کرد» و راهکارهای واقعی و علمی برای رفع این معضلات باز کند. 

درباره تأثیر بیکاری بر ازدواج هم برای‌مان بگویید که چه نقشی در کاهش تمایل یا امکان ازدواج در میان جوانان دارد؟
خب، طبیعی است. این از بدیهیات است و واقعا موضوع پیچیده یا نیازمند توضیح مفصلی نیست. الان با این وضعیت گرانی و تورمی که داریم، ازدواج برای جوانان تبدیل به یک امر بسیار دشوار شده است. حتی حداقلی‌ترین بخش آن، یعنی تأمین مسکن به یک معضل جدی تبدیل شده؛ خرید خانه که تقریبا به محالات پیوسته و اگر کسی بخواهد خانه‌ای بخرد، باید چند قرن کار کند! حتی رهن و اجاره هم دیگر شدنی نیست. از طرف دیگر، قیمت‌ها به شکل وحشتناکی بالا رفته و هیچ مهار و کنترلی هم بر آن نیست. وقتی میانگین درآمد را نگاه می‌کنیم، کاملا واضح است که کفاف این هزینه‌ها را نمی‌دهد. تازه اینها فقط بخشی از ماجراست‌؛ خود مقوله ازدواج با تمام تشریفات و انتظارات فرهنگی که در کشور ما وجود دارد، باز هم سنگینی این بار را بیشتر می‌کند.درواقع، وقتی تمام این منابع و هزینه‌ها را کنار هم می‌گذاریم، به قول قدیمی‌ها که می‌گویند «چون به گردش نمی‌رسی، واگرد!» یعنی‌ فرد اصلا وارد مسیر ازدواج نمی‌شود؛ چون می‌بیند توان ادامه‌اش را ندارد. نتیجه‌اش این می‌شود که ‌فرد قید ازدواج را به کلی می‌زند، چون نه از پس آن برمی‌آید، نه آینده‌ای برای آن متصور است. تا زمانی که توسعه اقتصادی محقق نشود، ما نباید انتظار داشته باشیم که توسعه اجتماعی و فرهنگی اتفاق بیفتد. ازدواج، یکی از جلوه‌های مهم توسعه اجتماعی بوده اما توسعه اقتصادی هم خود وابسته به توسعه سیاسی است. یعنی تا زمانی که توسعه سیاسی واقعی نداشته باشیم، آن نوع رشد اقتصادی هم که به بهبود زندگی مردم منجر شود، شکل نمی‌گیرد. در نتیجه، نظام‌های مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی به جای این‌که یکدیگر را تقویت کنند، اثرات منفی و مخربی بر هم می‌گذارند. این یک مؤلفه چندلایه و پیچیده است و تا زمانی که توسعه سیاسی محقق نشود، نیروها در موقعیت‌های مناسب قرار نگیرند و نقش مؤثری در سیاست‌گذاری، مدیریت منابع و تصمیم‌گیری‌ها ایفا نکنند، هیچ تغییر مثبتی رخ نخواهد داد. در واقع، وضعیت روزبه‌روز بدتر خواهد شد. 

متأسفانه بسیاری از شرکت‌ها و حتی سازمان‌ها در حال تعدیل نیرو هستند و بعضی از آنها هم کاملا منحل می‌شوند. این مسأله خودش باعث تشدید بحران بیکاری شده، وقتی یک‌ فرد (چه زن و چه مرد) بیکار می‌شود، از نظر روحی و روانی در وضعیت سختی قرار می‌گیرد. سایر اعضای خانواده در قبال آن ‌فرد بیکار چه نقشی می‌توانند ایفا کنند؟ آیا می‌توانند با او همدل باشند؟
اگر بخواهیم صادقانه صحبت کنیم، باید بگوییم این مسأله را نمی‌شود فقط با یک رویکرد عاطفی، اخلاقی یا موعظه‌گرانه بررسی کرد. نمی‌شود صورت‌مسأله را با جملاتی مثل «جانم، قربانت برم، فدات بشم، اشکال نداره» حل کرد. این حرف‌ها راهکار نیست، بلکه بیشتر نوعی خودفریبی و دیگرفریبی است. چرا باید خودمان را گول بزنیم؟ ما با یک واقعیت بسیار سخت و سنگین مواجهیم. بیکاری، به‌ویژه وقتی پای سرپرست خانواده در میان باشد، فقط یک مشکل فردی نیست و بر تک‌تک اعضای خانواده تأثیر می‌گذارد. وقتی کاسه خالی است،‌ فرد می‌خواهد چه کمکی بکند؟ نصیحتش کند؟ چه بگوید وقتی هیچ امکانی برای تغییر وضعیت نیست؟ این ماجرا چیزی نیست که با تعارف یا احساسات و رمانتیک‌بازی حل شود. کسی که گرسنه است، نیازهای اولیه‌اش تأمین نمی‌شود، سقف بالای سر ندارد و زیر خط فقر زندگی می‌کند، اگر من از صبح تا شب برایش سخنرانی اخلاقی کنم، آیا واقعا وضعیتش ذره‌ای بهتر می‌شود؟ واقعا نه. 
به‌نظر من این‌که بخواهیم بار مسئولیت را روی دوش اعضای خانواده بگذاریم و بگوییم «باید هوای همدیگر را داشته باشید» یا «باید صبور باشید» بیشتر شبیه پاک‌کردن صورت مسأله است تا حل آن. وقتی درآمدی نیست، وقتی هیچ امکاناتی وجود ندارد، چطور می‌توان انتظار داشت که اعضای خانواده در شرایط پایدار و انسانی با هم تعامل کنند؟ در نتیجه، به‌نظر من این وضعیت در سطح خانواده واقعا راه‌حل عملی ندارد.راهکار در جای دیگری است‌؛ باید سراغ ریشه‌ها رفت. باید ساختارها را اصلاح کرد. وقتی ساختار معیوب است، نمی‌شود از خانواده‌ای که خودش در تنگنای شدید اقتصادی است، انتظار همدلی مؤثر یا حل مشکل داشت. تا زمانی که ساختارهای عامل بیکاری و فقر اصلاح نشوند، وضعیت همین است. 
 
گاهی وقت‌ها ‌فرد بیکار هیچ تقصیری ندارد‌؛ نه خطایی کرده، نه کوتاهی‌ای داشته، فقط به خاطر شرایط اقتصادی یا تعدیل نیرو، شغلش را از دست داده. به نظر شما در چنین وضعیتی خانواده نباید کمی بیشتر او را درک کند تا این بحران را پشت‌سر بگذارد؟
ببینید، در حوزه‌ اقتصاد، مخصوصا در شرایط بحرانی، آوردن بحث‌های ارزشی و اخلاقی ممکن است ازنظر احساسی خوب باشد اما واقع‌بینانه که نگاه کنیم، جای این حرف‌ها اینجا نیست. در این موقعیت، فقط منابع واقعی مالی و مادی می‌توانند پاسخگو باشند. ارجاع ماجرا به تحلیل‌های روان‌شناختی یا اخلاقی، راه‌حل نیست. نه این‌که این تحلیل‌ها بد باشند‌؛ خیر، اتفاقا ارزشمند هستند اما وقتی درجامعه‌ای صنعت، کار، تولید، اشتغال، عدالت و رفع تبعیض وجود ندارد، این‌ حرف‌ها کارکرد عملی ندارند. فردی در بحران اقتصادی قرار گرفته، شرکت یا سازمانی که در آن کار می‌کرده دیگر درآمد کافی ندارد یا هزینه‌ها با درآمدش نمی‌خواند.در این شرایط، آیا با موعظه می‌توان تغییری ایجاد کرد؟ یا با توصیه‌های اخلاقی و ارزشی؟ قطعا نه. این مسائل قانونمندی‌های اقتصادی خاص خود را دارند. تداخل حوزه‌های اقتصاد، اخلاق و روان‌شناسی می‌تواندبه گمراهی وانحراف بینجامد وباعث می‌شودازمسأله‌ اصلی فاصله بگیریم.یعنی به جای این‌که دنبال اصلاح ساختارها باشیم، به سمت نصیحت و احساسات برویم. این انحراف از صورت‌مسأله است. 

به‌طور کلی، به نظر شما بیکاری چه تأثیرهای منفی بر بنیان خانواده دارد؟
پاسخ این سؤال کاملا روشن است‌؛ بیکاری چه آسیبی ندارد؟ بگذارید به برخی از پیامدهای آن اشاره کنم. بیماری‌های روانی، افسردگی، اعتیاد، افزایش تنش و نزاع درون خانواده، طلاق و حتی خودکشی. از آن طرف، ممکن است باعث گرایش به جرم، سرقت و دیگر آسیب‌های اجتماعی شود. اینها نتایج مستقیم یک بحران اقتصادی هستند.
حالا سؤال این است که نسخه‌ درمان این وضعیت چیست؟ آیا باید طرف را نصیحت کنیم؟یا بیاییم ریشه‌ها را بشناسیم و واقعا علت‌ها را واکاوی کنیم؟ پاسخ روشن است، تا زمانی که سیاست‌ها، مناسبات قدرت و روابط کلان سیاسی، اجتماعی و اقتصادی از بن و بنیاد اصلاح نشوند، این وضعیت فقط بدتر خواهد شد. من می‌خواهم تأکید کنم که صورت‌بندی درست و واقع‌گرایانه‌ مسأله همین است.اگر به جای حل ریشه‌ای مسأله، با حرف‌های اخلاقی و احساسی صورت مسأله را منحرف کنیم، فقط صورت خوشی به بحران داده‌ایم، بدون آن‌که چیزی حل شود. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
افسانه کوهنوردی ایران

گفت‌وگو با افسانه حسامی‌فرد، اولین کوهنورد زن تاریخ‌ساز ایرانی در مسیر باشگاه هشت ‌هزاری‌ها

افسانه کوهنوردی ایران

جا مانده از نسل هوش مصنوعی

در گفت‌وگو با یک جامعه‌شناس، تهدیدات و فرصت‌های هوش مصنوعی برای خانواده‌های ایرانی را بررسی کرده‌ایم

جا مانده از نسل هوش مصنوعی

نیازمندی ها