مرد ایستاده بود گوشه خیابان و سیگار به سیگار آتش میزد. پکی میزد و همانطور خیره میماند به انتهای خیابان. حدود چهل ساله با موهای جوگندمی. سیگار آتش گرفته به دستش همینطور دود میشد و مجسمهای از خاکستر در حجم دستانش شکل میگرفت. خاکستر سیگار که یکباره به پایین میریخت تازه به محیط بازمیگشت.
کد خبر: ۷۰۷۱۴۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۲۸
زن مسنتر از سنش نشان میداد. حدود چهل و پنج ساله. از دستهای چروکیدهاش براحتی میشد خستگیهایش را حس کرد. کیسه نانهای مچاله شدهاش را در بغل گرفته بود و مرتب لقمهای از آن میدزدید.
کد خبر: ۷۰۴۶۳۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۲۱
رضا ـ برادر بزرگترم ـ در حالی که با دو دست بشکه 20 لیتری بنزین را به گوشه حیاط میبرد، فریاد زد: «پاشو بیا کمک. فردا بخوای سوار موتور بشی اون وقت سوارت نمیکنم ها... .»
کد خبر: ۷۰۲۲۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۱۴
حدود چهارماه قبل خیلی اتفاقی عاشق و دلباخته دختری شد. رویاهای زیادی در سر میپروراند و آرزویی جز ازدواج با این دخترخانم نداشت اما میترسید دراینباره چیزی به خانوادهاش بگوید. بیتاب و بیقرار به خانه مینا رفت تا جلوی در چنددقیقهای همدیگر را ببینند. آنها گرم گفتوگو بودند که ناگهان برادر مینا از راه رسید.
کد خبر: ۷۰۱۹۵۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۵/۱۳
ریسه لامپهای قرمز و زرد رشتهای زیر آفتاب ظهر تابستان گرمای مضاعفی به محیط میداد. عمو محمد که زیر سایه تیر چراغ برق ایستاده بود نوک کفشهایش را با پشت پاچه شلوارش پاک کرد و رو به من گفت: «همینم خوبه... لباس عروسی که حتما نباید کت و شلوار باشه... همین خوبه... عمو جون به خدا زمان ما، اینو هم نداشتیم تنمون کنیم؛ تو هنوز ده سال بیشتر نداری بذار یه ذره قد بکشی بزرگ که شدی خودم واست یکی میخرم.
کد خبر: ۶۹۸۲۳۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۳۱
یکی از بیکران جلوههای قرآن کریم، تاریخ است ؛ قرآن که از عالم غیب بر وجود محمدی(ص) و سپس بر لسان مبارکش جاری شده در باره امم سابقه و ادیان ایشان و چگونگی رفتار مردم و پادشاهان و سلوک ایشان و همچنین پیامبران الهی سخن رانده و خردمندان را دعوت به تفکر و تعمق در آن کرده است.
کد خبر: ۶۹۸۱۰۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۳۱
«عمو جون قربون دستت... بپر بالای تیر چراغ برق این اتصال ریسهها رو از جا بکن. بابات اینا خوب خوب که برسن، ساعت 8 شب میرسن، گناه داره برق الکی مصرف بشه.» عمو محمد این جمله را گفت و تسبیحی در دست چرخاند و انگار زیر لب غر زد.
کد خبر: ۶۹۶۰۶۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۲۴
داستان کوتاه
«صدبار بهت گفت دست به اون انگورا نزن... خانم این بچه رو بردار ببر اونور داره تمام کاسه کوزه ما رو به هم میریزه.»
آجان هر وقت میخواست سرکه بیندازد، اینطور میشد. از اول صبح اخم میکرد و خودش را عصبانی نشان میداد. به عقیده خودش ترشرویی تاثیر زیادی در ترش شدن سرکهاش داشت. سرکه هم هرچه ترشتر بهتر. یک شاخه انگور عسگری برداشتم و فریاد زدم: «آجان یه دبه هم برای مریم بذار. میخواهیم ترشیاش بندازیم!» این شوخی را تازه یاد گرفته بودم. درست یک هفته پیشتر زمانی که دخترها زیر سایه درخت توت برای هم درد دل میکردند و گاه ریز میخندیدند از یکیشان شنیدم.
کد خبر: ۶۹۰۷۲۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۱۰
با حسن محمودی، داستان نویس به بهانه انتشار رمان «روضه نوح»
«نوح پسر نوجوانی است که رتبه اول کنکور را کسب کرده، اما ناگهان به جبهه میرود و حوادثی شگفت برای او پیش میآید و سرانجام به شهادت میرسد. گرچه ساکنان دیار نوح دربارهاش بسیار سخن میگویند، ولی گویا هیچکس راز او را نمیداند، جز حوا که در نامهای رنگ و رو رفته حقایقی را دربارهاش کشف میکند، ولی همه را در دل نگه میدارد.»
کد خبر: ۶۹۰۳۲۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۱۰
«من خودم تو سرداب امامزاده یه عالمه جمجمه و استخون دیدم. مگه الکیه... خیلی خطرناکه!» رضا این جمله را گفت و لگدی به توپ پلاستیکی زد. بعد ادامه داد: «تازهشم تو رفتی تو سرداب مچ اسمال کوری رو بگیری. چه ضمانتی هستش که اسمال کوری باشه؟ من که نیستم.» سپس ادامه داد: «بچهها پاشید بریم یه دست گل کوچیک دیگه بزنیم.»
کد خبر: ۶۸۷۷۹۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۴/۰۳
داستان کوتاه
هوشنگ آب دهانش را به سمت بچههایی که داشتند زیر سایه درخت نارون تیلهبازی میکردند، انداخت و مانند جغدی که راه خانه را در تاریکی جسته باشد، به بالای تیر چراغ برق دوید. بچهها که از دست او به دلیل این کارش بسیار عصبانی شده بودند، چند تکه سنگ به سمتش پرتاب کردند و او به جای هر جملهای، فقط گفت: «اااه... اااوه...».
کد خبر: ۶۸۵۰۰۵ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۲۷
در رادیو معمولا راوی سوم شخص بهترین کارایی را دارد. به یاد داشته باشید در دیگر برنامهها (غیراز داستان )، مصاحبه اول شخص به وفور وجود دارد.
کد خبر: ۶۸۱۴۷۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۲۱
انیمیشن روباه و خروس که این روزها از شبکه پویا به نمایش در میآید از آن دست انیمیشنهایی است که در عین نو بودن و تازگی میتوان رد داستان های قدیمی، موسیقی فولکلور و طرحهای سنتی و بومی را در آن دید.
کد خبر: ۶۸۱۳۷۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۱۸
داستان نوستالژیک
«بدو گوشفیل تازه بدم... گوشفیل تازه...» به پسربچه که رسیدم، گفتم: یه دونه خوبشو بده. یه تومنی رو که از من گرفت، نگاهی به سطل پلاستیکیاش انداختم. ظهر تابستان بود و گرمای هوا باعث شده بود گوشفیلهای درون سطل قرمز رنگ شکل اصلیشان را از دست بدهند. شق و رق نبودند دیگر. له شده به نظر میآمدند.
کد خبر: ۶۷۸۱۹۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۰۷
آقارحیم سرایدار مدرسه سراج بود، اما بعد از سالها زحمت کشیدن از کار زیاد مریض شده بود. آن روز صبح وقتی بچهها به مدرسه آمدند همه جا پر از آشغال بود. سطلهای زباله پر، زمین پر از خاک و دستشوییای کثیف و شیرهای آب خراب. همه بچهها با تعجب به هم نگاه میکردند. سینا از آقای ناظم پرسید: آقا چی شده؟ چرا مدرسه به این شکل درآمده است؟ آقای ناظم گفت: آقارحیم از دیشب مریض شده است.
کد خبر: ۶۷۷۸۶۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۳/۰۵
یک داستان نوستالژیک
عادت داشتم مار و پلهای موزائیکهای حیاط را لیلی کنم. در دنیای کودکی شعر میخواندم و لی...لی... بعضی وقتها آن قدر گیج میخوردم که با سر میخوردم به دیوار سیمانی آن سوی حیاط، اما دستبردار نبودم.
کد خبر: ۶۷۵۵۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۳۰
زنی برای اعضای خانوادهاش کباب میپخت و هر روز یک سیخ از این کبابها را برای رهگذران گرسنه کنار میگذاشت. او این غذای اضافی را روی درگاهی پنجره خانه میگذاشت تا اگر گرسنهای از آنجا عبور کرد، آن را بردارد و بخورد.
کد خبر: ۶۷۰۸۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۲/۱۶
دلم نمیخواست بروم اما چاره نداشتم. تعطیلات تمام شده بود و باید برمیگشتم سر کار و زندگی خودم. لباسهایم را جمع کردم، سوغاتیهایی را که خریده بودم داخل چمدان چیدم و وقتی خیالم از این کارها راحت شد، برگشتم طبقه پایین پیش هلنا و دورا. هلنا مقابل تلویزیون نشسته بود اما به صفحه تلویزیون نگاه نمیکرد.
کد خبر: ۶۶۲۹۳۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۱/۲۶
«با دیگران» اثری دغدغهمند و متعلق به سینمای اجتماعی ایران است و با تکیه بر کنش بالای دراماتیک مساله ناباروری به روایت داستان ش پرداخته است، اما این همه ماجرا نیست و باید گفت با دیگران در کنار سوژه و ایده جذاب و پرکشش فیلم و حضور بازیگران بنامی که توان متقاعد کردن مخاطب برای حضور در سالن سینما را دارند، از نظر فیلمنامه و اجرا و کارگردانی اثری پرایراد است.
کد خبر: ۶۶۰۳۱۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۳/۰۱/۱۹
خاطرات جعلی
کورشنامه سرگذشت خیالی کورش دوم، بنیانگذار امپراتوری هخامنشی است؛ این رمان تاریخی را گزنفون یا کسنُفون (430 ـ 365 ق.م) نوشته که در لشکرکشی کورش کوچک علیه برادرش اردشیر دوم (405 ـ 359 ق.م) سال 401 ق.م شرکت داشته است.کورشنامه مشتمل بر هشت کتاب است. هر یک از این کتابها بخشی از زندگی شاه هخامنشی را روایت میکند. کتاب نخست درباره آموزشهای پارسیان برای کودکان، رشد و نمو کورش در دربار مادی پدربزرگش است. کتابهای بعدی شرح دستیابی او به قدرت، شیوه سازماندهی و مدیریتش است. ارتش، حمله به ارمنستان، سکاییه و آشور است که مشخصا براساس سنتهای روایی موجود تألیف شده است. برای مثال کورش به عنوان یک شاه هخامنشی به ارمنستان حمله نمیکند بلکه سرداری است که در حال انجام وظیفه برای پادشاه ماد، مشغول عملیات جنگی است.
کد خبر: ۶۵۳۷۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۲/۱۲/۱۸