یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
بوی قهوه از بخاری که میکند میپیچد توی دماغم. آسفالت کنارکافه را ترکاندهاند و سمفونی بیل و کلنگ راه انداختهاند و نمیگذارند تمرکز کنم یک سرمقاله مکش مرگ ما برای این شماره بنویسم.
حتی چشمهایش را هم بسته است. گوشش که اصلا صدایی را نمیشنود. اگر دست خودش بود احتمالا همه سروصداهای داخل سالن را قطع میکرد تا ثانیه به ثانیه این لحظات را با گوشت و پوست و استخوانش درک کند. ولی هیچ چیز بر وفق مرادش نیست. فقط همه امیدش این است که مجری نام او را صدا بزند.
من راه رفتن روی یک خط را بلد بودم. میدانستم چطور روی موزائیک ها پا بگذارم تا از خطهایش فراتر نروم و یاد گرفته بودم که از گوشه پیادهرو راه رفتن و در خطر نبودن، یعنی چه! بلد بودم آسه برم و آسه بیایم تا مبادا خشی به خیشی بیفتد و آبی تکان بخورد. من همیشه همان دختر محتاطی بودم که دلش نمیخواست سر به هوا باشد، تصمیمهایش را با کمترین درصد خطا می گرفت و جرأت نداشت که مسئولیت کارهایش را قبول کند، پس بدون تایید آدمها آب هم نمیخورد! من همانی بودم که دست دوستانش را میگرفت تا مبادا پایشان بشکند و میترسید از اینکه کسی، جایی زمین بخورد و آسیبی ببیند. پس چه میکرد؟ پرهیز از تجربههای جدید ولو عاقلانه!دروغ چرا؟ من از تغییر میترسیدم؛ از شکست خوردن و بلند نشدن هم.
یک سفر پر و پیمان رفتیم، اولین سفری بود که بدون خانواده میرفتم. هرروزش برایم یک خاطره خوش بود و یک تجربه جدید که از پس خودم باید برمیآمدم. وقتی که برگشتیم، رنگ عوض کرده بود، دیگر خود واقعیاش را نمیتوانست پشت نقاب رفیق قایم کند و سرآخر رفت، با دردسرهایی که بعدها برایم ساخت.
در خیابان راه میرفتم و گریه میکردم. به پهنای صورت، با تمام وجود، آنقدر که قلبم درد میگرفت توی سینه ام.
ساختن هر آیندهای ریشه در گذشته آن دارد؛ به عبارت دیگر زیرساختهایی که در گذشته اجرایی شده به زندگی امروز ما شکل داده و آنهایی هم که اکنون در حال برنامهریزی است بر آیندگان اثرگذار خواهد بود. یکی از اهداف لازم برای شکوفایی آیندهای روشن، مسأله آموزشوپرورش نسل حاضر است و همچنین یکی از راهکارهای مطرح در جهت ساخت آن بهرهگیری از امکانات مفید و سازنده در عرصه آموزشویادگیری است.
به بالحجه که میرسد، توی دماغم بوی چمن و خاک تازه خیس شده میپیچد. باد برگ درخت کهنه پرشاخ و برگ دانشگاه را میتکاند روی زمین و شاخههاش صدا میدهند.این اسم آخر را همه بلندتر میخوانندش یک جور که مو به تن آدم سیخ شود، یک جور که فکرکنی صاحب اسم کنار تک تک آدمهای جمع کوچکشان ایستادهاست. من از دور یکی یکیشان را از نظر میگذرانم. از خیلی دور…
شاید اگر چندسال پیش این سؤال را از خود میپرسیدم که آیا تغییر کردنم به خاطر کسی یا چیزی بوده یا نه...؟ قاطعانه و جانبدارانه، برچسب «نه» بزرگی روی دهان ذهنم میچسباندم و ابر ساخته شده بالای سرم را محو و نابود میکردم و میرفتم.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد