جام جم آنلاین - آرشیو

امید، امید، امید، امید...

امید، امید، امید، امید...

وقتی قرار شد این شماره را به مناسبت نیمه شعبان درباره منجی بنویسیم، تنها کلمه‌ای که درخاطرم نشست«امید» بود. برای من که روزهای کرونا را با نامه‌هایی به مهدی(عج) گذراندم و یک دفتر دارم خطاب به اوکه وقت بی‌چارگی پناهم می‌شود، منجی یعنی امید. یعنی قسم راست زن شریف و فقیری که هر بار می‌خواهد دعا به جان مادرم کند، از او یاد می‌کند.

بلای یک متاخر آرمان‌گرا

بلای یک متاخر آرمان‌گرا

چند روز پیش در گفت‌وگویی چند ساعته با یکی از قدیمی‌های نوجوانه به این نتیجه رسیدم در عین اینکه از متقدمین نسل زِد(Z) محسوب می‌شوم؛ از متاخرین نسل آرمان‌گرا هم هستم که هیچ‌جوره توی کَتَش نمی‌رود، بخواهد اینقدر معادلات خدا را دو دوتا چهارتایی و واقع‌بینانه محاسبه کند و با  زرت قمصور و کج‌کج مسیر زندگی را ادامه دهد.

یک نقطه مشترک

یک نقطه مشترک

دلتنگش شده‌ام امانمی‌دانم چه چیزی توی گوشم وزوزمی‌کندکه به او زنگ نزنم.بالاخره بعد ازدوهفته دلم می‌خواهدصدایش را بشنوم. به مامان سپرده‌ام ته چاق‌سلامتی‌هایش سلامم را برساندوبگوید دلم برایش یک‌ذره شده وهروقت دورش خلوت شد،یک زنگ به من بزند.

از یک دمپایی شروع شد…

از یک دمپایی شروع شد…

از اتاق‌ یکراست آمد درست رو‌به‌روی من ایستاد. درجه هوا که روی گوشی‌ها عددش هی پایین آمده و کف سنگی خانه سرد شده، دمپایی پایش می‌کند. از این دمپایی‌های مدل چرم چند رنگ با کفی ضخیم و یوغور که نمی‌دانی کی، کِی، از کجا، سوغات آورده و سروکله‌اش امروز توی خانه پیدا شده است.

آرمانی‌ترین تصویر یک سلبریتی

آرمانی‌ترین تصویر یک سلبریتی

بوی قهوه از بخاری که می‌کند می‌پیچد توی دماغم. آسفالت کنارکافه را ترکانده‌اند و سمفونی بیل و کلنگ راه انداخته‌اند و نمی‌گذارند تمرکز کنم یک سرمقاله مکش مرگ ما برای این شماره بنویسم.

کلاکت یک

کلاکت یک

حتی چشم‌هایش را هم بسته است. گوشش که اصلا صدایی را نمی‌شنود. اگر دست خودش بود احتمالا همه سروصداهای داخل سالن را قطع می‌کرد تا ثانیه به ثانیه این لحظات را با گوشت و پوست و استخوانش درک کند. ولی هیچ چیز بر وفق مرادش نیست. فقط همه امیدش این است که مجری نام او را صدا بزند.

روی خط راست

روی خط راست

من راه رفتن روی یک خط را بلد بودم. می‌دانستم چطور روی موزائیک ها پا بگذارم تا از خط‌هایش فراتر نروم و یاد گرفته بودم که از گوشه‌ پیاده‌رو راه رفتن و در خطر نبودن، یعنی چه! بلد بودم آسه برم و آسه بیایم تا مبادا خشی به خیشی بیفتد و آبی تکان بخورد. من همیشه همان دختر محتاطی بودم که دلش نمی‌خواست سر به هوا باشد، تصمیم‌هایش را با کمترین درصد خطا می گرفت و جرأت نداشت که مسئولیت کارهایش را قبول کند، پس بدون تایید آدم‌ها آب هم نمی‌خورد! من همانی بودم که دست دوستانش را می‌گرفت تا مبادا پایشان بشکند و می‌ترسید از این‌که کسی، جایی زمین بخورد و آسیبی ببیند. پس چه می‌کرد؟ پرهیز از تجربه‌های جدید ولو عاقلانه!دروغ چرا؟ من از تغییر می‌ترسیدم؛ از شکست خوردن و بلند نشدن هم. 

سیاست دورویی

سیاست دورویی

یک سفر پر و پیمان رفتیم، اولین سفری بود که بدون خانواده می‌رفتم. هرروزش برایم یک خاطره خوش بود و یک تجربه جدید که از پس خودم باید برمی‌آمدم. وقتی که برگشتیم، رنگ عوض کرده بود، دیگر خود واقعی‌اش را نمی‌توانست پشت نقاب رفیق قایم کند و سرآخر رفت، با دردسرهایی که بعدها برایم ساخت.

درد بی دردی

درد بی دردی

در خیابان راه می‌رفتم و گریه می‌کردم. به پهنای صورت، با تمام وجود، آنقدر که قلبم درد می‌گرفت توی سینه ام.

اعتماد به اهداف آموزش و پرورش

اعتماد به اهداف آموزش و پرورش

ساختن هر آینده‌ای ریشه در گذشته‌ آن دارد؛ به عبارت دیگر زیرساخت‌هایی که در گذشته اجرایی شده به زندگی امروز ما شکل داده‌ و آنهایی هم که اکنون در حال برنامه‌ریزی است بر آیندگان اثرگذار خواهد بود. یکی از اهداف لازم برای شکوفایی آینده‌ای روشن، مسأله آموزش‌وپرورش نسل حاضر است و همچنین یکی از راهکارهای مطرح در جهت ساخت آن بهره‌گیری از امکانات مفید و سازنده در عرصه آموزش‌ویادگیری است.

1 صفحه
ابتلای شعر به روزمرگی

دبیر علمی جشنواره شعر فجر در گفت‌و‌گو با «جام‌جم» تأکید کرد آیین‌نامه این رویداد ادبی نیاز به تجدیدنظر دارد

ابتلای شعر به روزمرگی

نیازمندی ها