چارلی کارگری ساده و حلقه ای از زنجیر خط تولید کارخانه ای پیشرفته است.سفت کردن همیشگی تنها یک نوع پیچ ، کارش را به جنون می کشاند و او را روانه تیمارستان می کند.پس از مرخصی شغلی بدست می آورد اما بلافاصله به عنوان رهبر کمونیستها دستگیر می شود(او به اشتباه پرچم قرمزی را که از پشت یک کامیون افتاده برداشته و در جلوی اعتصابیون قرار گرفته است!). چارلی در زندان با خوش خدمتی و جلوگیری تصادفی از فرار عده ای از زندانیان، زندگی راحتی را می گذراند.زمانی هم که آزادش می کنند حاضر به ترک زندان نیست، ولی سرانجام به ناچار به جامعه فقرزده باز می گردد.پس از چندی با دختری همتای خود آشنا می شود.هردو برای فرار از مشکلات تصمیم می گیرند به سوی آرمان شهری بگریزند.