به گزارش جام جم آنلاین به نقل از تسنیم، پسر بچهای که در آهنی بنفش رنگ و رو رفته خانه را باز میکند، حدوداً 7 - 8 سالهاست؛ لباس بلوچی پوشیده و سرش را از ته تراشیده؛ نه فتاح را میشناسد و نه دو سه نفری که همراهش هستند؛ سراغ خانم «...» را که میگیریم، اتاقک کاهگلی گوشه حیاط را نشان میدهد؛ اتاقکی 14_ 13 متری با تیرهای چوبی و دیوارهای گلی؛ اتاقی که داستان هر روز زندگی زن بلوچ و دو پسر و یک دخترش توی آن رقم میخورد؛ داستانی که در گوشه و کنارش موش و مارمولک نه فقط از در و دیوار و تیرهای چوبی، که از سر و کول یکدیگر هم بالا میروند...
زن بلوچ جلوی ورودی خانهشان که با پارچهای از حیاط جدا شده ایستاده و با همان لهجه ایرانشهری، اتاقش را نشان میدهد و بفرما میزند؛ اتاقی با یک مهتابی رنگ پریده؛ یک پنکه سقفی، یک تلویزیون لکنته نقلی، یک قاب عکس امام و رهبری و یک ساعت دیواری و البته پارچهای که از زمین به ارتفاع یک متر روی دیوار کشیده شده تا هم سر و شکلی به اتاق بدهد، هم جولان دادن موشها و مارمولکها را سختتر کند. کنج اتاق هم یک کابینت فلزی و یک اجاق گاز زهوار دررفته، در کنار یخچال زنگ زدهای که بیشتر به کمد شبیه است تا یخچال، کنار هم چفت شدهاند؛ اتاقی 13 _ 14 متری که هم آشپزخانه است، هم پذیرایی و هم اتاق خواب 4 نفر...
بچهها لام تا کام حرف نمیزنند و تا وقتی فتاح هر دو پسربچه بلوچ را کنار دست خودش نمینشاند و سر شوخی را باز نمیکند، یخشان آب نمیشود؛ مددکارشان میگویند اوضاع تحصیلی دختربلوچ و پسربچهها خوب است، آنقدر خوب که اگر بتوانند تحصیلشان را ادامه دهند، میشود امیدوار بود که هم دختر بزرگ خانواده به آرزوی معلم شدنش برسد و هم دو پسربچه بازیگوش و در عین حال خجالتی، به دکتر و مهندس شدن.
اهل تسنن هستند و با این که 3 سال و نیم پیش پدر خانواده از دنیا رفته، یک خیّر بینام و نشان و گمنام شیعه، مدتها است مخارج آنها را عهدهدار شده و ماهانه 500 هزار تومان برای بچهها واریز میکند؛ مددکار خانواده میگوید: «خودش نمیخواهد کسی اسمش را بداند؛ حقیقتش ما هم فقط یک شماره تلفن از او داریم»
زن جوان با همان لهجه ایرانشهریاش میگوید: «بخدا روزی نیست که دعایش نکنم؛ انقدر مرده که حتی نخواسته ما بدونیم اسمش چیه؛ بعد از هر نمازم، محال است دعایش نکنم؛ مطمئنم که همانطور که او دنیا را برای ما آباد کرد، خدا هم آخرتش را آباد میکند...» به هر حال آنقدر از خوبیهای خیر ناشناس شیعه میگوید که فتاح هم ترغیب میشود تا با او صحبت کند. شماره موبایلش را میگیرد و شروع می کند به صحبت با او؛ با اینکه خودش را معرفی میکند و از او برای کمکهایش به این خانواده تشکر میکند ولی خیّر گمنام حاضر نمیشود خودش را به فتاح هم معرفی کند؛ حتی با اینکه رئیس کمیته امداد تقبل میکند که خانهای برای زن بلوچ و سه فرزندش مهیا کند و در کوتاهترین زمان، آنها را از این اتاق کاهگلی به خانهای نوساز منتقل کند، خیّر گمنام، اصرار دارد که او هم در تامین مسکن این خانواده مشارکت کند.
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد